{ قوانین}
+_+ادیت شده+_+برده حق خروج از قصر را بی اجازه ندارد...
برده باید از تمامی دستورات پیروی کند...
برده تماما متعلق به شاهزاده است...
برده، برده، برده...
دارم نابود میشم.کل دنیای من شده برده.همین و بس.چشام از بس که اشک ریختم پف کردن و سرخ شدن.در باز شد و دوباره همون خانم پیر بار اول وارد اتاق شد.من سریع ایستادم. "الکساندرا بلک تو از این به بعد یادمیگیری که باید توی قصر چجوری رفتار کنی.شاهزاده زیاد از رفتارت راضی نبودن...باید بهتر بشی طوری که تمام نیازهای شاهزاده رو برطرف کنی"من هیچی نگفتم.
"تو اینجا تنها نیستی.صدها برده ی دیگه هم هستن که میخوان با شاهزاده باشن.اما اگه میخوای زنده بمونی باید تلاش کنی.متوجه هستی؟" "بله خانوم" "خوبه.توی صندوقچه اتاقت چند دست لباس هست.یکیش رو بپوش و موهات رو با وسایلی که داخل صندوقچه کوچک تر هست مرتب کن.بعد به سالن خدمتکارا بیا تا وظایفت رو مشخص کنم"سرمو تکون دادم و اون پیرزن در چندثانیه ناپدید شد.اوه...
داخل صندوقچه تماما لباس های سیاه قرار داره! این چه معنیی میده؟ یعنی کسی اینجا لباس رنگی نمیپوشه؟ یا فقط برده ها...
موهام رو شانه زدم و با پارچه ی سیاه بستمشون.لباس سیاهم کاملا بدنم رو پوشانده بود؛ به غیر از قسمت آرنج هام به پایین. از اتاق خارج شدم و وارد راهرو شدم.سالن خدمتکار ها کجاست؟ من به سمت انتهای راهرو رفتم و به اطرافم خیره شدم.من باید کجا میرفتم؟ یک نفر رو سمت چپم دیدم و به سمتش دویدم. "ببخشید!" اون مرد به سمتم برگشت و با تعجب نگاهم کرد. "متاسفم.شما میدونید که سالن خدمتکارها کجاست؟ من تازه اینجا اومدم." اون مرد به نظر خیلی شوکه شده بود...برای چی؟
"انتهای همین راهرو سمت راست و پایین پله ها...به سادگی میتونی پیداش کنی" "خیلی ازتون ممنونم آقا"از کنارش عبور کردم که صدام زد. "بانوی جوان! مراقب اطرافت باش...روشنایی در تاریکی گم میشه"سرش رو تکون داد و شروع کرد به رفتن. 'روشنایی در تاریکی گم میشه؟' یعنی چی؟این یکم عجیبه و ...یه حسی بهم میده... من به راهم ادامه دادم و از پله ها پایین رفتم. اوه خدایا! چیزی که جلوی روم قرار داشت ...این سالن پر از دخترهای جوونه!
![](https://img.wattpad.com/cover/32611488-288-k513569.jpg)
YOU ARE READING
Fear
Vampireالکساندرا بلک، دختری که بخاطر حمله ی خون آشام ها سرزمینش نابود شده، توسط پرنس سیاه، زین مالیک، به بردگی گرفته میشه و مجبوره که تمام نیاز های پرنس رو برطرف کنه...که یکی از این نیاز ها خونه و...قلبش. پ.ن:این داستان دوممه دوستان:) خیلی عالیه و کاملا مت...