🔞 امارت جانگ

6.2K 209 68
                                    

نگاهی به جانگ کوک انداخت.تو اون تاکسیدو مشکی از همیشه جذاب تر به نظر میرسید.
گیلاس مشروبی رو که آروم توی دستش تکون میداد و مایع داخلش رو به حرکت در میاورد به لباش نزدیک تر کرد.
مقداری از الکل رو نوشید و گیلاس رو روی میز گذاشت.
جانگ کوک گرم صحبت با همکاراش بود. طبق معمول همیشه حتمن بحث در مورد شرکت و این حرفاست.

یکم روی صندلیش جا به جا شد.
به پشتی صندلیش تکیه داد و کلافه دستش رو توی موهاش کشید.
به دخترای اطرافش نگاه کرد.
اکثرشون داشتن با ناز و عشوه خودشون رو به رخ همدیگه میکشیدن.
بعضیاشونم کنار پسرای دیگه مشروب میخوردن و با نگاه های پر هوسشون به همدیگه نگاه میکردن.
دیدن تک تک اون ادما کاری میکرد دلش بخواد دست جانگ کوک رو بگیره و از این امارت نجس فرار کنه.
البته اگر یونا و تهیونگ اومده بودن قطعن الان اینقدر کلافه و بیحصله نمیشد. ولی خب اونا دوتا از هفته ی پیش رفتن مسافرت و این بهانه ی خوبی بود برای اینکه تو این پارتی مسخره حضور نداشته باشن.

چشماش رو چرخوند و دوباره به جانگ کوک نگاه کرد.
جانگ کوک اخرین قلپ از مشروبش رو خورد و نگاهش رو روی لیا انداخت.
میتونست کلافگی رو توی چشماش ببینه‌.
خودش هم از بودن تو این جمع مسخره متنفر بود ولی خب به خاطر مسائل و روابط کاری مجبور بود به این پارتی بیاد.
بدون توجه به بحث قبلی که بین خودش و همکاراش بود ، سمت میز لیا رفت و گیلاسش رو روی میز گذاشت‌.
دور زد و کنار دوست دخترش نشست و دستش رو پشت کمرش گذاشت.:
"عشق بیحصله ی من چطوره؟"
آروم خندیدن و گونه ی لیا رو بوسید.

لیا صورتش رو طرف کوک چرخوند و با کلافگی لب زد:
"واقعن انتظار داری چطور باشم؟ زودتر تموم شه بریم فقط"

جانگ کوک لیا رو به خودش نزدیک تر کرد و اروم سرش رو بوسید:
"چشم بیب میریم زود، یکم دیگه تحمل کن"

لیا دستش رو روی دست کوک گذاشت و سرش رو تکون داد:
"از اینجا و ادماش متنفرم.هنوز یادم نرفته پارسال اون دختره ی بچ چجوری نگات میکرد."
پشت چشمی نازک کرد و نگاهش رو از کوک به مشروب روی میز منتقل کرد.

آروم کمر لیا رو مالید و به اطراف نگاه کرد:
"منم یادم نرفته با سوبی رقصیدی در حالی که میدونستی من خوشم ازش نمیاد"

با اخم نا محسوسی به نیمرخ جذاب کوک نگاه کردن و اروم لب زد:
"خودتم میدونی همش تقصیر خودت بود چون اگه منو ول نمیکردی و نمیرفتی پیش دوستات منم تو رودروایسی نمیموندم"
کوتاه پلک زد و قلپی از الکلش خورد.

"باشه بیخیال حصله یاداوری اون عوضی رو ندارم"
نگاهی به ساعتش انداخت و به پشتی صندلی تکیه داد.دو ساعت دیگه باید این وضعو تحمل میکرد و این اصلن چیزی نبود که بخواد خوشحالش کنه‌.دستی تو موهاش کشید و به دوست دخترش خیره شد.

صدای آهنگ بلند تر شد و کم کم بقیه از جاشون بلند شدن و وسط سالن جمع شدن.
یسریا حرف میزدن و یه سریا میرقصیدن.
البته حرف که نه بهتره بگیم لاس میزدن‌.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Dec 20, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝐉𝐊 𝐜𝐨𝐥𝐥𝐞𝐜𝐭𝐢𝐨𝐧Where stories live. Discover now