🔞 خودت درشون بیار

11.9K 603 479
                                    

امروز تولد دوستت بود و یه پارتی دخترونه گرفته بود.از عصر تا حدودای نصف شب بود که تو پارتی بود و حسابی کلافه شده بودی. صدای آهنگ زیاد بود و مغزت حسابی خسته شده بود.بلخره مهمونی تموم شد و بعد از خدافظی سوار ماشینت شدی تا برگردی خونه.

از وقتی که رفته بودی جانگ کوک هر پنج دقیقه بهت زنگ میزد و چکت میکرد.هر بار که صداش رو میشنیدی آرزو میکردی کاش خونه بودی و کنار هم فیلم میدیدین تا اینکه وقتت رو بزاری و به پارتی عی بری که کوک نمیتونست بیاد.ولی به خاطر دوستت مجبور بودی.

اخرای مهمونی بود که بهت گفت خیلی خستست و میخواد بخوابه. برای همین یک ساعتی میشد که صداش رو نشنیده بودی.

ماشین رو توی پارکینگ پارک کردی و خمیازه ای کشیدی.ساعت رو نگاه کردی که فهمیدی سه نصف شبه.

سرت رو به چپ و راست تکون دادی و از ماشین پیاده شدی.دامن مشکی رنگت رو که بالا رفته بود و رون هات رو در معرض دید میزاشت پایین کشیدی و هودی نیم تنه ی مشکی رنگت رو هم صاف کردی.

از اونجایی که به کوک قول داده بودی خیلی الکل نخوری امروز زیاده روی نکردی.ولی هنوزم اثرات ریزی ناشی از اون میزان کم الکلی که خورده بودی توی بدنت بود و احساس داغی میکردی.

رمز در رو زدی و اروم بازش کردی. چراغا خاموش بود و نشون میداد که کوکی خوابه پس سریع بوتای مشکی رنگت رو در اوردی و پاورچین سمت اتاق رفتی.در رو اروم باز کردی که نور ضعیف آباژور به چشمت خورد.

نگاهت رو دور اتاق چرخوندی که دیدی دوتا چشم سیاه از روی پاف پایین تخت بهت خیره شده.
جیغی کشیدی که چشاش تا آخرین درجه باز شد.

-یااااا ا.ت چتهههه؟

+وای ترسیدمممم. تو مگه یک ساعت پیش نگفتی میری بخوابی؟

-گفتم ولی خوابم نبرد گفتم وایسم بیای. اینقدر ترسناکم؟

نفست رو که از ترس بند اومده بود با فشار بیرون دادی از لای در بیرون اومدی و در رو بستی.

+نه تو ترسناک نیستی من انتظارشو نداشتم بیدار باشی.

-حالا خوش گذشت؟

لحنش یه جورایی دلخور بود و فقط خودت بودی که با این لحنش اشنایی داشتی و میتونستی تشخیصش بدی.

+به نظرت بدون تو بهم خوش میگذره ؟

چشماش رو با دلخوری ازت گرفت که آروم سمتش رفتی و بوسه ی کوتاهی روی لباش گذاشتی.

𝐉𝐊 𝐜𝐨𝐥𝐥𝐞𝐜𝐭𝐢𝐨𝐧Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin