Midnight Dream One | vhope

1.1K 111 32
                                    


وارنینگ:

سرِ سوزن اسمات آخرِپارت

...

"هوبی هیونگ!" تهیونگ پسر بزرگتر رو صدا زد و به محض اینکه از خاموش بودن دوربین‌ها مطمئن شد سر چرخوند تا هوسوک رو پیدا کنه. کسی که به خاطر سرک کشیدن تهیونگی که کل اعضارو طی کرد تا بهش برسه، نخودی خندید:

"بهت خوش گذشت ته‌ته؟" تهیونگ حالا پشتش ایستاده بود و بعد از حلقه کردن دست‌هاش دور کمر هوسوک چونه‌ش رو روی شونه‌ی دنسر گذاشته بود:

"آرره. ران باحالی بود-"

"اینهمه راه مارو رد کردی که برسی به هوبی؟" سوکجین همزمان که از صحنه‌ی فیلمبرداری خارج میشدن و با عوامل خداحافظی‌هاشون رو میکردن، سر به سر پسر کوچیکتر گذاشت، کسی که زبونش رو براش درآورد:

"بذار تو حال خودشون باشن هیونگ" صدای یونگی در حد یه زمزمه به گوشش رسید قبل ازینکه هندزفری‌ش رو دربیاره و آهنگ گوش بده. هوسوک چشم‌هاش رو تو کاسه چرخوند و از بغل تهیونگ بیرون اومد، به جاش دست پسر رو گرفت و اون رو دنبال خودش کشید: "یالا ته‌ته، بیا بریم"

بعد از اون تا خونه و وقتی که بالاخره دونفری تنها شدن حرفی درمورد چیزی که جین گفته بود، بینشون زده نشد. نگاه خیره‌ی تهیونگ روی هوسوکی بود که سرش با گوشی‌ش گرم بود یا شایدم روی چیزی تمرکز کرده بود. مطمئن نبود، فقط میدونست تماشا کردن هوسوکی که با یه لبخند روی لبهاش به خواهرش پیام میداد، تهیونگ رو هم سر حال میکرد. بهش حس خوبی میداد. بهش حس خونه میداد.

: "ازینکه امروز اومدم سمتت اذیت شدی؟" نمیدونست چرا اینو پرسیده اما با قرار گرفتن نگاه و توجه‌ هوسوک روی خودش، فهمید که خیلی برای پس گرفتنش دیر شده بود:

"چرا باید اذیت میشدم؟" ابروهای پسر بزرگتر با گیجی توی هم رفت و چیزی توی واکنش هوسوک، تهیونگ رو آروم کرد. کمی مکث کرد و بعد از کشیدن یه نفس راحت جواب داد: "درست میگی. بیخیال"

هوسوک آروم و با احتیاط بهش نزدیک‌تر شد و بعد از گذاشتن سرش روی شونه‌ی پسر گفت: "تو هیچوقت اذیتم نمیکنی. داداش کوچولوی ناز من. میشه لطفا آهنگی که داری روش کار میکنی رو واسم پخش کنی؟ اون جدیده؟"

تهیونگ لبخند بزرگ و سرخی گونه‌هاش رو میون موهای نرم و خوشبوی هوسوک پنهون کرد: "آره" بعد از اون گوشی‌ش رو بیرون کشید قبل ازینکه آهنگی با یه تن آروم رو پخش کنه. با اینحال مشخص بود که هنوز کار داره، هنوز سخته و هنوز تموم نشده. هربار که تهیونگ به این آهنگ گوش میداد فقط تموم کارهایی که نیاز بود درست بشن، رو به خاطر میاورد، همه‌چیز میتونست از این وضعیت بهتر بشه. اما هوسوک ازش خوشش میومد، پس تهیونگ پخشش کرده بود. دستش رو دور تن هوسوک حلقه و اون رو نزدیک‌تر کشیده بود.

ʚ 𝘏𝘰𝘱𝘦𝘚𝘩𝘰𝘵 ɞ  Where stories live. Discover now