⓺دست های بسته

159 34 21
                                    

بوسیدن پسر رو تا رسیدن به اتاق ادامه داد و با پاش در اتاق رو باز کرد ، بدون قطع کردن بوسه پسر رو روی تخت میان اتاق هُل داد و با حس کردن نفس های سخت پسر با اکراه لب های استعمار گرش رو از لب های پسر جدا کرد.... تهیونگ نفس نفس زد و همونطور که روی تخت بود سعی میکرد لباس های جانگکوک رو از تنش دربیاره.... جز عاداتشون بود که هنگام سکس خیلی حرف نزنند و با رفتاراشون عشق رو به هم نشون بدن ؛ سینه ی ورزیده ی جانگکوک ... تتوی اسم خودش .... همه ی اینا بیشتر تحریکش میکردن و قلبشو به تپش مینداختن.
از طرفی جانگکوک لباس پسر رو از تن ظریفش بیرون کرد (جان من) زمزمه ی جانگکوک رو شنید و نفس های داغش رو روی سینه ی ظریف و صورتی رنگش رها کرد ... پوست کاراملی تهیونگ رو با نهایت توان مک زد و چند بار دندون زد تا ردش به جا بمونه ... بوسه های لطیفی روی جای دندون هاش میکاشت چون صدای (هیس) تحریک آمیز و دردناک پسر رو میشنید و میخواست همونطور که تنش رو فتح میکنه بهش لذت بده ...

_:«چطوره امشب کمی خشن باشم ؟»_
_«کو..کوک ...»_
_:«نباید بترسی من مواظبتم! میخوام مطیعم باشی ، مثل پسرای خوب یکی از کراوات هامو به سلیقه ی خودت انتخاب کنی و بیاری ، روی تخت بخوابی و دست های لطیفتو آماده کنی تا به تاج تخت ببندمش! دلم میخواد با هم یه تجربه ی جدید داشته باشیم ، هوم ؟!»_

تهیونگ دروغ میگفت اگه میگفت نترسیده ، ولی میدونست جانگکوک به آروم شدن احتیاج داره و از طرفی بهش آسیب نمیزنه ، بهش اعتماد کرد و با بالاتنه ی کبود به سمت کمد بزرگ لباس های جانگکوک رفت ، تو این مدت جانگکوک شلوارش رو هم از تنش بیرو کشید و عضو تحریک شده از زیر لباس زیرشو به نمایش گذاشت.
تهیونگ برگشت ، معصومانه به جانگکوک نگاه کرد و کراوات رو دستش داد ، روی تخت براش آروم و مطیع دراز کشید و سعی کرد فراموش کنه بعضی وقتا پدرش با دست های بسته کتکش میزد ...

قبل از هر کاری دست مچ دست های پسر رو بوسید ، به کروات خوش رنگی که توسط تهیونگ انتخاب شده بود نگاه کرد ، کروات زرشکی با رگه های طوسی رنگ دور دست های لطیف پسر به آروم ترین شکل ممکن گره خورد و تهیونگ کمی آرامش گرفت ...

_:«من با دست های بسته بهت آسیب نمیزنم ته ، من هیچ وقت تو زندگیم بهت آسیب نمیزنم ، بمیرم اگر اینکارو بکنم ، لطفا افکارتو از ذهنت بریز دور...»_

نفس عمیقی کشید و از جانگکوک خواست تا کمی خم شه ، بوسه ای رو گونه ش زد و با اطمینان سر تکون داد.

_:«عالی بود پسرک زیبام ، اولین گام عالی بودی ، حالا میخوام چشم های زیباتو ببندم ، برام سخته چشماتو نبینم ولی میخوام این شکلی بهت لذت بدم ، میذاری ؟!»_
_:«هر کاری به نظرت درسته رو انجام بده کوک ، بهت ایمان دارم.»_

پلک های آماده و بسته ی پسر رو به لطیف ترین شکل بوسید و با پارچه ی لطیفی چشم هاش رو هم پوشوند ...

⒫⒜⒤⒩Where stories live. Discover now