letter 5

184 25 1
                                    

پارک...

جونگکوک...
یبار قدم زدن توو اون پارک نزدیک خونه با تو...
اونم نصفه شب به دلم‌موند...
نه اینکه تو نیای...
نه...خودم بهت نمیگفتم...
شاید چون نمیخواستم ردش کنی...
جونگکوک اینکه تنها باشی...
و نتونی پا پیش بزاری برای دوستی...
مثل یه پاره خطه کوچیکه...همون که دو طرفش بسته اس...
میدونی توو زندگی من همه ی راه ها همین شکلی بودن...
بن بستای زیاد...برای همین قدم‌جلو نمیزاشتم...
جونگکوک تو میدونستی من چقدر اعتماد به نفسم پایینه که حتی ...برای سلام کردن به بقیه هم استرس میگرفتم...
تو خوب میدونستی چقدر گوشه گیرم و چقدر عاشق دوست پیدا کردن...
اما نمیدونستی چه حسی داره...
تو تنها دوست من بودی...

Untold dreamsWhere stories live. Discover now