letter 9

58 10 0
                                    

اشک

امشب به خاطرت گریه کردم...
تعجب اور بود میدونی...
فقط به خاطر تو هم نبود جونگکوکاه...
شایدم دارم دروغ میگم...
شایدم نه...
مهم نیست...این حجم از احساس درون من تعجب اور بود...
چون...
همه چی اینجا داره یخ میزنه...و اخرین جسم منم...
میدونی امشب یاد اون اغوش گرمت افتادم...
که چقدر امن بود...و گریه کردم...
اینجا واقعا سرده...
اونجایی که تو هستی چطور؟سرده یا گرم؟؟
ایا به اغوش کسی احتیاج پیدا میکنی؟؟
به یادت میفته که...یه جایی...یکی...دستاشو برات باز میکرد؟
تا بری توو بغلش...حتی با اینکه...ریز تر از تو بود...
حتی با اینکه نمیتونست تمام تورو توو اغوش کوچیکش جا بده...
یادت میاد؟
من قایم شدن توو اغوش تورو خیلی خوب یادمه‌...
فکر نکنم فراموشش کنم...
اخه...
مگه میشه تو فراموش بشی...
اگه میشد که...من اینارو برات نمی‌نوشتم...
این نامه های بدون گیرنده...
این نامه ها که قرار نیست بدستت برسه...
اما...
شاید یه روزی برگردی اینجا...
شاید اون روز من نباشم اما...
نامه هام...همینجان...زیر این تخت دو نفرمون...توو جعبه ای البوم هارو میزاشتیم...
همون جعبه ی سفید چوبی‌...
یادت میاد؟
شاید...وقت خوندنشونو هم نداشته باشی...
شاید اون موقع حتی دیگه اسم منو هم یادت نیاد...
اما...لطفا دور نندازشون...
بسوزونشون...تا گرم بشن...
تا گرم بشم...

Untold dreamsWhere stories live. Discover now