عنوان: اگر میشد صدا را دید (برگرفته از شعر شفیعی کدکنی)
ژانر:فانتزی، تراژدی**از اونجایی که انتهای پارت یه دونه گیف گذاشتم؛ لطفاً این وانشات رو آنلاین بخونید.
امیدوارم لذت ببرید.
همین.
_________________________نه این بود؛ نه آن.
نه انسانِ انسان بود. نه ماهیِ ماهی.
یک چیزی ما بین این دو. انسانها آن را مینامند «پری دریایی» یا «مردِ دریایی» و ماهیها... خب؛ آنها که حرف نمیزنند.و بهتر که نمیزنند!
این زبان لعنتی بارها آلت مرگ انسانها بوده، هست و خواهد بود. اما یک ماهی، آخرِ آخرش ممکن است توسط یک ماهی بزرگتر نفله شود یا گرفتار هیولای دستساز انسانها _به آن میگویند تور ماهیگیری_البته هری ادوارد، همین موجودِ نه انسانِ انسان و نه ماهیِ ماهی که در ابتدا به آن اشاره شد، از هر دو قاعده مستثنی بود. اصلاً راز عمر صد و بیست و دو سالهاش همین است! نه زبانی داشت که با آن سرِ خود را بر باد دهد و نه در اقیانوس یا دریایی میزیست که قربانی هیولای دستساز انسانها شود. تا شعاع چند متریاش هم مطلقاً هیچ موجود دیگری زندگی نمیکرد؛ چه برسد به ماهی بزرگتری که از قضا شکمش گرسنه باشد!
اینجا، برکهی Sekura loko واقع در سرزمین افسانهای Narnia بود. برکهای تماشایی و چشمنواز در دلِ غاری مستور پشت آبشار. دهانهی غار به دستهای از پیچکهای یاس آراسته شده بود که خاصیت جادویی داشتند و چشم هر بینندهای را به خود جذب میکردند و برای وارد شدن به غار، ترغیب. البته اگر بینندهای در کار باشد! آخر گذر کسی سال تا سال اینجا نمیافتاد. چرا یک نفر باید به ذهنش خطور کند که ممکن است پشت آن آبشار خطرناک، غاری وجود داشته باشد و در بطنِ آن، برکهای و در بطنِ برکه، موجودی؟ آن هم نه یک موجود عادی؛ بلکه... .