«رنه مگریت» یه نقاش فیلسوفه.
ترکیب جالبیه. نقاشی و فلسفه!
نقاشیِ «پیپ» که اثر همین هنرمنده؛ برخاسته از چنین ترکیبیه. بدین صورت که نقاش یه پیپ رو به تصویر کشیده اما زیرش اومده نوشته: این یک پیپ نیست!اون با این کارش ما رو دعوت میکنه به اعتماد نکردن.
اعتماد نکردن به چشمها و به چیزی که میبینیم.
اینکه نباید به چیزی که در نگاه اول میبینیم اکتفا کنیم؛ بلکه باید از زوایای دیگر هم مورد بررسی قرارش بدیم.
آدمها عادت دارن برای یه چیزی اسم انتخاب کنن و اونها رو در یه چارچوب خاص خلاصه کنن؛ طفلکیها دست خودشون نیست. اینها همه بازیهای مغزه و مغز، محدوده و خواستارِ محدود کردن.حالا نه که منظور نقاش این باشه که این شیء، واقعاً یه پیپ نیست! هست. فقط منظورش اینه که در پیپ بودنش شک کن! خب این کاریه که فلسفه انجام میده.
واقعیت[محدود] چیزیه که علم و مغز[محدود] تعیین میکنن.
حقیقت[نامحدود] چیزیه که از چشم بصیرت[نامحدود] حاصل میشه.
به واقعیت شک کن؛ به حقیقت تکیه کن.
نگرش خودت رو داشته باش.
روح نامحدوده. هنر نامحدوده. با چشم عقل محدود به یه چیز نامحدود نگاه نکن. تو که نمیتونی هوای اطرافت رو توی یه لیوان جا بدی!حالا چرا این همه نطق کردم؟
تا فلسفهی انتخاب اسم این بوک رو شرح بدم.
این یه بوک وانشاته.
ولی من میگم نیست.
به نظر تو چیه؟_________________
یه روز کاملاً یهویی، saeiiiii_ اومد نهالِ این بوک رو توی خاک گلدون گذاشت. نوازشش کرد؛ باهاش حرف زد؛ بهش آب داد و جایی گذاشتش که نور خورشید برسه بهش.
هر وقت من خواستم گلدون رو بکوبم روی زمین یا اسید بریزم توی خاکش؛ اون با دمپایی دنبالم کرد :دی
خلاصه اگه الیژن نبود؛ این بوک هم وجود نداشت.
پس تمام کلماتش رو تقدیم میکنم به خودش. =))