because, jangkook was dead.

1.1K 252 500
                                    


در خونه رو با لگد باز کرد و همونطور که زیر کیسه های خرید له میشد جلوتر از ربات وارد شد:
_در رو پشت سرت ببند اهن پاره.

خریدا رو روی اوپن گذاشت و دستشو توی جیبش فرو کرد، دوتا کیف پول، سه تا موبایل و یه ساعت نقره ای که برقش از همون دور چشم ربات رو گرفته بود بیرون کشید.

ریز ریز خندید، ساعت و موبایلا رو روی اوپن گذاشت و فورا کیف پولا رو خالی کرد.
پولا رو تند تند شمرد و لبخند رضایت بخشی روی لباش نشست، به طرف پنجره رفت و بازش کرد...
کیف پولارو با بیشترین زوری که داشت بیرون انداخت.

سوت زنان توی جاش چرخید و سینه به سینه ی ربات قرار گرفت، هول کرده هینی کشید و چند قدم عقب رفت:
_چیکار میکنی؟

ربات بدون اینکه نگاهشو از چشماش بگیره گفت:
_تو از مردم دزدی میکنی...

پوزخندی زد و ابروشو بالا انداخت:
_چشم بسته غیب میگی؟

ربات دستشو گرفت و پولارو از بین انگشتاش بیرون کشید:
_به این فکر نمیکنی که صاحبشون بهشون احتیاج داشته باشه؟

تهیونگ توی گلو خندید و دوباره پولارو از دست اهنی ربات گرفت:
_ما حیوونا رو سر میبریم و از گوشت تنشون تغذیه میکنیم، درختارو قطع میکنیم و از تنشون خرت و پرت می‌سازیم، بدون هیچ نگرانی ای هوا رو انقدر آلوده میکنیم که نفسی برای خودمونم باقی نمونه ولی...

انگشتشو جلوی چشم ربات تکون داد و با چشمایی که هنوزم می‌خندیدن ادامه داد:
_ولی...راجبشون حرف نمیزنیم! وقتی کنار همدیگه توی تاکسی میشینیم، هردومون میدونیم بغل دستی هم مثل خودمون قاتله، دزده..کمه کم یه جسم اضافی برای الوده کردن هرچه بیشتر هوای این سیارست، ولی راجب دسته گلامون باهم حرف نمیزنم! تو چشمای هم خیره نمیشیم و نمیگیم، هی رفیق من امروز تنهایی یه مرغ بیچاره رو به دندون کشیدم! چون یه ایراد بزرگ توی خلقتمون داریم و اونم وجدانه! بدترین درد برامون درد وجدانمونه ربات عزیزم...

پولارو بالا اورد و لبخندی گشاد تر از قبلیا زد:
_میبینی؟ منم مثل همون مردیم که این پولارو ازش دزدیدم، هردومون اشغالیم ولی...میشه لطفا راجبش حرف نزنیم؟ممکنه وجدانم درد بگیره!

نگاهشو از گوی های شیشه ای که مستقیم بهش خیره شده بودن گرفت و به سمت موبایلای روی اوپن رفت، سیمکارتاشونو خارج کرد و دونه دونه شکوند..
_اینم از این..حالا بیا..

ربات بین حرفش پرید:
_همیشه اینطوری خودتو قانع میکنی؟

آهی کشید و به سمت ربات کله شقش چرخید:
_اینطوری تورو قانع میکنم بیب...من با کارم حال میکنم، احتیاجی به قانع شدن ندارم که!

ربات سری تکون داد و روی نزدیک ترین مبل نشست:
_خوشحالم که مجبور نیستم از غذاهایی که با این پولا میخری بخورم! تو هرجوری میخوای زندگی کن..

DR1989(vkook) Where stories live. Discover now