تفنگش رو در پشت کمربندش تنظیم کرد.
_ بله قربان
سرنگهبان بعد از گفتن دستورات جدیدی که بهش محول شده بود جلوی در نرده ای آخر راهرو ایستاد و با صدای آزاردهنده ی باز شدن در الکترونیکی از راهروی طبقه ی دوم خارج شد.
کیونگسو و بقیه نگهبانان با گام های محکم به سمت جایگاه خودشون رفتن.
تنفگ بین دو دستش رو به صورت مورب جلوی بدنش گرفت و بی هیچ حرفی و با نگاه ثابتی به روبه رویش خیره شد. بدون نگاه کردن به اطرافش میتونست اتفاق های داخل راهروی بدون زندانی رو حس کنه.
نگهبان های دیگه در جاهای مختلف راهرو ایستاده بودن و بین فاصله هاشون اتاق های خالی با در های بسته قرار داشت.فضای خاکستری راهرو با نورهای سفید روشن شده بود و لامپ های مهتابی هیچ نقطه ی تاریکی رو جا ننداخته بودن.
جو سردی بین نگهبانان قرار داشت.کیونگسو به این جو سرد عادت داشت.همیشه همین طور بود.این برای خودش هم راحت تر و قابل قبول تر بود.
صدای پایی به گوش رسید و شخصی با لباسی مثل کیونگسو ولی با جلیقه ی اضافه تر که نشان از درجه ی بالاتر از نگهبانان بود وارد راهرو شد و در با صدای همیشگیش کنار رفت.
_دو نفر همراه من بیاد.زندانی جدید داریم.
دو نفری که نزدیک تر بودن به سمتش رفتن و همراهش از راهرو خارج شدن.
و حالا فقط کیونگسو و شخص ناشناسی در راهرو مانده بودن اما انگار هیچ ادمی اونجا وجود نداشت.
کمی از موهای پرکلاغی کیونگسو روی صورتش ریخت.اخم کمرنگی کرد تا چشمش از موهای بلندش در امان بمونه.دوماه از اصلاح موهاش گذشته بود و به ذهنش سپرد تا موهای با رشد سریعش رو در اسرع وقت کوتاه کنه.
کمی گذشت و سکوت مثل ساعات دیگه روی این قسمت از زندان بیشتر تمرکز میکرد.هیچ صدایی شنیده نمیشد و اتاق های خالی این راهرو در اکثر مواقع بدون زندانی بودن. اینجا جز قسمت هایی بود که کیونگسو ترجیح میداد بیشتر در اونجا بمونه.بدون عوض کردن شیفتش.
زیر چشمی به ساعت روی دستش نگاه کرد.صفحه دیجیتالی روش ساعت سه ظهر رو نشون میداد و زمان پایان شیفتش شش بعدازظهر بود.مثل هرروز.
با روشن شدن چراغ قرمز بالای در نرده ای و پخش شدن صدای اژیر نگاه هردو دو نگهبان به سمت مخالف در راهرو چرخید. مردی با لباس زندانی ها شروع به دویدن کرد و چند نفر از نگهبان ها به دنبالش بودن.
زندان پر از زندانی هایی با شرایط خاص بودن و برای جلوگیری از فرار اونها زندان تجهیزات فوق العاده پیشرفته ای رو داشت.از این زندان کسی نمیتونست فرار کنه.حدافل نه با این روش مرد نارنجی پوش.
قبل از اینکه نگهبان دیگه واکنشی نشون بده کیونگسو جلو مرد رو گرفت.مرد چند برابر هیکل خودش رو داشت و در صورتی که کیونگسو یک شخص عادی بود نبرد نابرابری به نفع زندانی بود اما کیونگسو با روش هایی که چندین سال تمرین کرده بود از مشت مرد جاخالی داد و ماهرانه دستش رو پیچوند و روی زمین انداختش.تفنگ کوچیک پشت لباسش رو بیرون اورد و به مرد شلیک کرد.تیر بیهوشی به گردنش اصابت کرد و در کثری از ثانیه به خواب رفت.
کیونگسو از روی زمین تفنگ بزرگترش رو برداشت.به سرنگهبان نگاهی انداخت.دلش کمی به حالش سوخت.میدونست که به خاطر این بی احتیاطی تنبیه میشه.تازه وارد بود و دو هفته از اومدنش نمیگذشت.شغل سختی رو انتخاب کرده بود. نگهبانی در زندان به این مهمی کار اسونی نبود.
بدون حرکت اضافه ای سرجاش ایستاد و نگهبانان بدن بیهوش زندانی رو از راهرو خارج کردن.و راهرو دوباره به سکوت خود بازگشت.سکوت ارامش دهنده ای نبود چون هر لحظه باید حواسشون به اتفاقای دورو اطرافشون می بود.
با اومدن شیفت بعدی جایگاهش رو ترک کرد و به سمت اتاق مخصوص نگهبان ها رفت.لباس هاش رو با لباس بیرون تعویض کرد.اسلحه ها رو به همراه لباس های کارش رو داخل کمد خودش گذاشت.هدست داخل گوشش رو خاموش کرد و داخل باکس مخصوصش گذاشت و در کمد رو بست.از اتاق خارج شد و به سمت در اصلی ساختمان رفت.کلید کارتش رو به صفحه ی لمسی نزدیک کرد و با تایید شدن کارتش از در خارج شد.
نفس عمیقی کشید و هوای تازه ی بیرون رو وارد سینه هاش کرد.خودش رو به موتور اسپورتش رسوند و با تیکاف بلندی از پارکینگ خارج شد.
تنها هدفی که داشت رسیدن به خونه و دراز کشیدن روی تخت خواب اتاقش بود.خونه اش مثل محل کارش داخل شهر نبود ولی اگه خوش شانس می بود مسافت نیم ساعته رو با موتور داشت. پس از راه میانبر و کم ترافیک به سمت خونش روند.با رسیدن به ساختمان بلندی که بلند ترین ساختمان شهرک بود موتورش رو خاموش کرد. با اسانسور به طبقه ی سیزدهم رسید و تقریبا چشم بسته وارد واحدش شد.چشم ها و بدنش خسته بودن بعد از دوازده ساعت ایستادن کاملا اماده ی خواب بود.با لباس های تنش روی تخت خواب رها شد و در کثری از ثانیه بخواب رفت.
YOU ARE READING
Gaurdain
FanfictionCouple: Chansoo Genre: Action, Romance, Smut دو کیونگسو یه نگهبان زندان پارک چانیول یه زندانی نچندان معمولی "چشم بند روی چشم کیونگسو کنار رفت.با اینکه اتاق با نور کمی روشن شده بود ولی برای چشماش که چندین ساعت تاریکی رو تحمل کردن ناخوشایند بود.چانیول...