*03*

127 47 11
                                    

سه روز گذشته بود.
با صدای اژیر کیونگسو تو جاش پرید با چشمای پف کرده از خواب به روبه رو نگاه کرد.
چانیول خنده ی بلندی کرد و تکیه ش رو از شیشه برداشت تا صدای اژیر قطع بشه.کیونگسو فوشی زیر لب داد و از روی صندلی بلند شد.کش و قوسی به خودش داد و از گرفتگی عضلاتش اخمی کرد.اینجور خوابیدن بدنش رو ازرده کرده بود.
_چقدر میخوابی کیونگسو!
چانیول صندلی کنار سالن ش رو برداشت و نزدیک به مانع شیشه ای نشست.
_من اینترنت میخوام کیونگسو.
کیونگسو چشم غره ای به چانیول رفت.
_همه ی زندانی ها اینترنت دارن. منم میخوام.
_هر وقت رسماً زندانی شدی برات میگیرن.
صدای کیونگسو گرفته بود و با چند سرفه سعی کرد گرفتگی رو برطرف کنه.گلوش بخاطر کم ابی ناشی از خوابش خشک شده بود.شایدم دلیل دیگه ای داشت ولی این خوشبینانه ترین حالت ممکن بود.
_اوه!من هیچ وقت رسماً زندانی نمیشم.من قراره فرار کنم و...
"باز شروع کرد."
کیونگسو بی اهمیت به ادامه ی حرف چانیول دفترچه ش رو بیرون اورد.کاش موبایلش پیشش بود تا حداقل یه بازی دانلود کنه و حواسش پرت بشه ولی اجازه ی اینکار رو نداشت. بی خاصیت ترین چیز توی زندگیش بعد از تلوزیون موبایلش بود که حتی داخل زندان حق آوردنش رو نداشت.
پس به یار این چند روزش برگشت و شروع به نوشتن کرد.چانیول با دیدن بی توجهی کیونگسو حرفش رو درباره ی زندگی بعد فرارش قطع کرد.
_بیا باهم حرف بزنیم کیونگسو.
کیونگسو سمت فلاسک روی میز خم شد و برای خودش نسکافه فوری درست کرد.
_منم میخوام کیونگسو.
از اینکه اسمش رو به زندانی رواعصابش گفته بود داشت پشیمون میشد.کابوس این سه روز اسم خودش بود اینقدر که تکرار شده بود.بعد از این همه مدت کسی نبود که صداش کنه و اگه برای کارهای دفتری نبود اسمش رو فراموش میکرد ولی توی این سه روز به اندازه ی پنج سال اسمش داشت صدا میشد.
_کیونگسو تو فکری؟
کیونگسو اهی کشید.
_منم نسکافه میخوام.
_فکر کردی اومدی پیک نیک؟
کیونگسو بی اختیار درجواب چانیول غر زد و به صندلیش تکیه داد. کمی از نسکافه ش خورد که از بوی خوبش سردرد ناشی از بدخوابی هاش کمتر شد.
_بهتره یک چیز رو خوب بدونی.درسته که من باهات حرف میزنم اما این دلیل برصمیمیت ما نیست.
طرز حرف زدنش رسمی شده بود و باعث شد چانیول موذب دست و پای دراز شده س رو جمع کنه.
_تو اینجا زندانی شدی و من نگهبان اینجام که به هیچ روشی فرار نکنی.به دلایل غیر منطقی من رو اینجا گذاشتن درحالی که اینجا هیچ راه فراری نیست و منم بدون مجوز حق خروج ندارم پس چطوری میتونی فرار کنی؟.. حتی میشد پشت مانیتور نشست و از دوربین های گوشه های سالن اینجا رو زیر نظر گرفت و من اصلا نمیفهمم که اینجا دقیقا برای چی نشستم!
اخر حرفای کیونگسو بیشتر شبیه به مکالمه ای با خودش بود.نفسی گرفت و کمی دیگر از نسکافه ش خورد.این طولانی ترین جمله ای بود که گفته بود.
_میخوای بدونی من چرا اینجام؟
چانیول بعد یک وقفه برای هضم حرفای کیونگسو با نیشخند حرفشو بیان کرد.حس کرد بهترین موقع‌س تا به کیونگسو بگه با کی داره اینجوری حرف میزنه.
_علاقه ای ندارم.
دوتا پاش رو روی میز گذاشت و کوچکترین علاقه ای به حرف چانیول نشون نداد.
_ولی من میخوام تعریف کنم.
چانیول با ابروی بالا رفته به کیونگسو خیره شد.کیونگسو به طرز نگاه چانیول چشم غره ای رفت.نگاه اون زندانی بیش از حد بانفوذ بود.سمت نگاهش رو عوض کرد تا چشم تو چشم نشن.
_نمیخوام داستانت رو بدونم.
بی توجهی کیونگسو داشت لجش رو درمیاورد.
_چه اخلاق خشکی داری.خانوادت چطوری تحملت میکنن.
کیونگسو به چندتا حباب باقی مونده از کف روی نسکافه ش خیره شد.گفتن این حرف ازارش نمیداد ولی تلخی توی گلوش ایجاد شد.
_خانواده ی من مردن.
چانیول جا خورد.انتظار این حرف رو نداشت.به چهره ی جمع شده ی کیونگسو نگاه کرد.دلش از حالت غمگین نگهبانش گرفت.
_چه اتفاقی براشون افتاد؟..
کیونگسو نفسش رو بیرون داد.الان وقت فکر کردن به گذشته نبود.
_چقدر سوال میپرسی.
با پاش به میز فشار داد تا صندلیش عقب تر بره ولی بجاش صندلیش به عقب خم شد و با دادی از پشت روی زمین افتاد.چانیول از روی صندلیش پرید.
_کیونگسو!! حالت خوبه؟!
پشت سر و کمرش درد گرفته بودن ولی بدتر از همه نسکافه ی داغش بود که روی بدنش ریخته شده بود و قفسه ی سینه میسوخت.روی زمین نشست و یقه ی لباسش رو از تنش جدا کرد.
_عایش...میسوزه.
چانیول بخاطر پوشش پایین میز به کیونگسو دید نداشت و از نگرانی این پا اون پا میشد.میخواست پیشش بره و وضعیتش رو چک کنه اما شرایطش نمیذاشت.
_کیونگسو؟جاییت صدمه دیده؟کیونگسو؟؟
کیونگسو از روی زمین بلند شد.چانیول با دیدن کیونگسو نفسی از روی اسودگی گرفت.کیونگسو دستی به پشت سرش کشید و مردد به کف دستش نگاه کرد.اثری از خون نبود.
_مثل اینکه خوبم.
_اوه خدایا ممنونم..
چانیول روی صندلیش ولو شد.
_حواست رو بیشتر جمع کن.اگه چیزیت میشد چی؟
کیونگسو با نگاه مسخره ای به چانیول توپید.
_به تو ربطی نداره.
جلیقه ی خکستری رنگش تمیز بود ولی لباس روشن تر از جلیقه ش وضع خوبی نداشت.
_الان من با این چیکار کنم..
جلقیه ش رو با حرص روی میز انداخت.
_گندش بزنن.
دکمه های لباسش رو باز کرد و روی صندلی پرت کرد.
_اینجاهم باید لباس بشورم.
قفسه ی سینه ش قرمز شده بود و ممکن بود چند دقیقه ی دیگه سوزشش بیشتر بشه که براش مهم نبود.کمی با دست جلوی سینه ش رو باد زد و ناراحت به لباس کثیفش نگاه کرد.حالا کجا میشستش؟
کیونگسو درگیر خودش بود و حواسش به زندانی پرحرفش که به طرز عجیبی ساکت شده بود نبود.چانیول با لب هایی که از تعجب فاصله گرفته بودن به کیونگسو خیره شده بود.از لباس کندن ناگهانی نگهبانش تعجب کرده بود و با دیدن بدنش همه ی ذهنیتش بهم ریخت.انتظار یه بدن زخمتی رو داشت که با چندسال بدنسازی کمی هم روی فرم باشه ولی واقعا فکر نمی‌کرد همچین چیزی زیر اون لباس پنهان شده باشه.پوست سفید و بی نقص کیونگسو مثل نون برنجی زیبا و نرم به نظر میرسید.نیپل های برجسته و ترقوه ی سکسیش.اوه لعنت بدنش شبیه برنج پخته شده بعد از یک روز گشنگی وسوسه انگیز بود...
احمقانه به یاد اجازه ای که کیونگسو برای وقتی که از زندان خلاص میشد افتاد و نیشش خیلی محو باز شد.
کیونگسو پشتش رو به چانیول کرد و که نگاه چانیول به شونه های جذاب و کمر ظریفش افتاد.خط ستون فقراتش خیلی فاکینگ طور از گردنش تا شلوارش کشیده شده بود و پشت بی نقصش رو نصف کرده بود.
از نظر عضله به هیکل چانیول میومد که بتونه یه وزنه ی سنگین رو با یه دستش بلند کنه ولی کیونگسو بیشتر بهش میومد که بتونه بدون اینکه بتونی از خودت دفاع کنی با لگد بزنه تو تخ*مات.
با آنالیز شلوار نسبتا گشادش چشمش به برجستگی پشت کیونگسو خورد که حتی شلوار هم نتونسته بود مخفی‌ کنه.
اب دهنش رو قورت داد.اون بوت بنظر سکسی می‌رسید و توی اون شلوار خیلی....خیلی....
کیونگسو لباس کثیفش رو سمت سرویس بهداشتی برد تا بشورتش.
_خوبه این اینجا هست.
لباس رو بعد از شستن روی تکیگاه صندلی پهن کرد.نمیتونست وقتی خیسه تنش کنه ولی یک روز بدون لباس که مشکلی نبود.بود؟
ولی یک چیزی این وسط وجود داشت.چی طبیعی نبود؟
دستشو به کمرش زد و اخمی روی صورتش نشست.سرش رو به عقب چرخوند و با دیدن نگاه عجیب چانیول رو بوتش چشماش گرد شد.
_به چی نگاه میکنی؟
چانیول با تشر ناگهانی کیونگسو به سرفه افتاد.چشماش رو بالا اورد و متوجه اخم روی صورت کیونگسو شد.
_هیچی!
نگاه سوزناک کیونگسو باعث شد بامظلومیت اغراق شده یک پاش رو روی پای دیگه ش بندازه..

با جلیقه روی صندلی نشسته بود.بعد از دیدن نگاه های عجیب غریب چانیول ترجیح داد تا خشک شدن لباسش جلیقه رو تنش کنه ولی ایده ی احمقانه ای بود که خود کیونگسو ازش خبری نداشت.
یک غذای خوشمزه ادم رو جذب میکنه ولی وقتی درون یک ظرف به زیبایی تزئین شده باشه دیگه ادم رو جذب نمیکنه..دیوونه میکنه!
بدن زیبای کیونگسو توسط جلیقه ی خاکستری قاب گرفته بود و یقه ی بازش با اینکه دکمه های جلیقه بسته بود ولی خط سینه ش به طرز رو اعصابی مشخص کرده بود.دقیقا شبیه یک کادوی تولد شده بود که با روبان و کاغذ کادو بسته بندی شده بود.
چانیول دراز کشیده بود روی تخت و با تکیه دادن سرش به دستش محو تماشای موجود روبه روش شده بود و با پررویی تمام حتی لبخند روی صورتش هم مخفی نمی‌کرد.
بازوهای ورزیده ی کیونگسو بیرون بود و چانیول با تصور دست زدن بهش غرق لذت شد.لعنتی فقط با نگاه کردن بهش لبخند روی صورتش میشست چه برسه به..
_چرا ساکتی؟
کیونگسو معترض از سکوت غیر طبیعی چانیول غرید.از وقتی که لباسش کثیف شده بود چانیول روزه ی سکوت گرفته بود و حتی مدت زیادی رو توی دستشویی گذرونده بود.
چانیول نیشخندی روی صورت نشست.
_به حرف زدنم عادت کردی؟
_قراره هرچی غیر طبیعی باشه رو چک کنم تا فرار نکنی و این لال مونی گرفتنت از همه چی غیر طبیعی تره.
خنده ی چانیول بلند شد و استایل خفنی که با تکیه دادن به دستش موقع دراز کشیدن درست کرده بود با تکون های خیلی شدیدش بهم ریخت و کیونگسو به ضربه هایی که چانیول از خنده به تخت میزد چشم غره رفت.نیشخند کمرنگی دور از چشم زندانیش رو لبش نشست.این بشر اصلا مثل ادم نمی خندید.
_کیونگسو.
چانیول بعد از تموم شدن خندش صداش زد.نیشخند کیونگسو به سرعت محو شد.
_چیه.
_تو چرا نگهبان زندانی؟
کیونگسو ارنجش رو روی میز گذاشت و سرش رو بهش تکیه داد.
_برای چی میپرسی؟
_دلیل خاصی نداره
کیونگسو سری تکون داد و به جلوی میز خیره شد.بهتر بود که این چند روز کمی باهم حرف بزنن تا وقت بگذره.با گفتن این جمله باخودش صدایی که توی سرش میگفت "چرا جوابشو میدی" رو ساکت کرد.
_چون تنها بودم.
چانیول به جواب مختصر کیونگسو اخم کرد.
_تنهایی که دلیل نمیشه.منم تنهام ولی نگهبان زندان نیستم.
_اره ولی حداقل نگهبان زندانم و توی زندان نیستم.
از تیکه ای که کیونگسو غیر مستقیم بهش انداخت لال شد.کیونگسو به قیافه ی ماسیده شده ی چانیول خندید.از اینکه میتونست شخص روبه روش رو ساکت کنه به خودش افتخار کرد!

___

ممنون که میخونید💖
بجای جمعه امروز اپ کردم

Gaurdain Where stories live. Discover now