خمیازه ای کشید و سرش رو روی میز گذاشت.
چانیول روی تخت خودش خوابیده بود و کیونگسو با پوشیدن لباس خشک شدش قصد داشت مثل چانیول بخواب بره.
چشماش رو بست و تونست به خودش حدودا سه ساعت خواب هدیه بده.ولی بعد از گذشت سه ساعت با صدای بلند اژیر از خواب پرید و در ادامه صدای خنده ی چانیول.
_گ*اییدمت مرتیکه ی دراز.
از لفظ تند کیونگسو خندش بیشتر شد تا حدی که روی زمین افتاد و به مانع شیشه ای تکیه داد و صدای اژیر بدون حتی لحظه ای توقف سالن رو به گوش خراش ترین منطقه ی زندان تبدیل کرد.
_بلندشو از جات تا کر نشدم!
چانیول با لرزش هایی ناشی از خندش از مانع شیشه ای فاصله گرفت و ارامش به هردو سالن برگردوند.
اگه دیوارای سالن عایق صدا نبود نه تنها نگهبانان زندان بلکه مردم کره هم از جای چانیول باخبر میشدن.
کیونگسو با اخم وحشتناکی به چانیول نگاه کرد ولی چانیول به هیچ جاش نگرفت.
_حتما باید نشون بدی که بیشعوری؟
_خیلی خوابیده بودی.
از پررویی چانیول تنها چشم در حدقه چرخوند.خوابش پریده بود ولی سرش رو روی میز گذاشت.
صدای آژیر دوباره پیچید.
_نکن گوسفند!
صدای خنده ی چانیول رو اعصاب تر از صدای آژیر بود پس دفترچه ش رو به سمت شیشه پرت کرد که با صدای بدی به شیشه برخورد کرد و خنده ی چانیول رو تموم کرد.
_چرا خشن شدی نگهبان کیونگسو.
_خدات رو شکر کن دم دستم نیستی.
ته حرف کیونگسو بخاطر خمیازه ش آروم شد.
دستاش رو به سمت بالا کشید و مثل یه گربه به خودش کش و قوس داد.چانیول در دلش برای کیوتی چهره ی روبه روش خودشو چنگ مینداخت اما با اخم کیونگسو همه ی احساسات سوییتش از بین رفت.
_چته تو منو بیدار میکنی.
_وقتی سرکاری نباید بخوابی.
کیونگسو خودکار رو ماهرانه بین انگشتاش چرخوند و توجه چانیول رو جلب کرد.
_دلیلی برای بیدار موندن ندارم.نه اینجا موقعیت فرار کردن هست و نه تو ت*خمشو داری که فرار کنی.
چانیول از لفظ رکیک کیونگسو خودشو از خنده روی تخت انداخت.
کیونگسو صورت بی حالت و خنثی ش رو از چانیول گرفت و برای خودش نسکافه درست کرد.
خسته شده بود نه تنها کاری برای انجام دادن نداشت بلکه زمان هم دیر میگذشت. حس میکرد به اندازه یک ماه این چند روز از بدنش کار کشیده.هیچ کاری نکردن و نشستن به اندازه ی کار کردن خسته کننده بود.شاید هم بیشتر.
سوالی که قبلا ازش بصورت گذرا رد شده بود دوباره تو صفحه ی اول ذهنش با کیفیت 4K پررنگ شد.اصلا چه دلیلی داشت وقتی میشد از پشت دوربین های اتاق اینجا رو کنترل کرد همچین فلاکتی رو روی دوشش بندازن؟
از نسکافه ی توی لیوان فلزیش خورد و با به لبه ی میز خیره شد. یعنی دوربینا مشکلی دارن یا اتفاقی افتاده؟ یه تعمیرکار تو سئول پیدا نمیشد دوربین رو تعمیر کنه؟
_کیونگسو
هومی گفت و باقی مانده ی نسکافه ش رو سر کشید.فکر کردن نتیجه ای نمیداد.کاش میشد از کسی بپرسه.
_میای بازی کنیم؟
چشم غره ی آتشین کیونگسو چانیول رو به سرفه انداخت.
_چندسالته مو گوسفندی؟
چانیول انگار که بهش برخورده باشه دستی تو موهاش کشید.
_کجای این جذابیت به گوسفند میخوره؟
_همه جاش.
_ولی موهای من صافه!
کیونگسو لیوانشو رو کنار فلاسکش گذاشت.
_همین که روی کله ی توعه و رنگشم سفیده مهر تاییدشه.
چانیول از لجبازی کیونگسو لبخند دندون نمایی زد.
_نگفتی چندسالته.
چانیول هوم کشیده ای گفت و از حالت دراز کشیده ش خارج شد و چهارزانو روی تختش نشست.
_بیست و پنج.
نیشخند کیونگسو باعث اخم چانیول شد.
_مشکلش چیه؟
کیونگسو سمت مانع شیشه ای رفت و دفترچه ش رو از روی زمین برداشت.
_هیچی کوچولو.
چشمای چانیول درشت ترین حالتش رو گرفت.مطمئن نگهبان روبه ش بیشتر بیست و پنج سال سن رو نداشت حداکثر بیست و چهار سالش بود.با اینکه فرم بدن به پسرای بیست ساله نمیخورد و جا افتاده تر نشون میداد (که بشدت سکسی بنظر میاد) ولی اصلا به چهره ش بالاتر از سن چانیول نمیومد.
چهره ش رو مشکوک کرد.
_چندسالته کیونگسو؟
کیونگسو که انگار از این قضیه خیلی استقبال کرده باشه پاهاش رو روی میز گذاشت و با پوزخندی که باعث عمیق تر شدن اخم چانیول شده بود نگاش کرد.
_از تو بزرگترم.
کیونگسو یادش نمیومد آخرین بار کی اینقدر از چزوندن کسی خوشش اومده باشه.
_بهت نمیاد بیست و شش سالت باشه! دروغ نگو کیونگسو.
اخم و صدای ناگهانی کیونگسو چانیول رو تو جاش پروند.
_کی بهت اجازه داده با بزرگتر از خودت اینجوری حرف بزنی؟
چانیول داشت به لکنت میوفتاد.اگه افراد زیردستش این صحنه رو میدیدن تا چند سال موضوع برای خندیدن داشتن.
_خب...بگو چندسالته.. (با بالا رفتن ابروی کیونگسو جمله ش رو تصحیح کرد) بگین چند سالتونه..
کیونگسو با نگاه مغروری خودکار رو بین انگشتاش چرخوند.
_پنج سال ازت بزرگترم.
قیافه ی چانیول باعث شد نتونه خندش رو کنترل کنه و لبش رو بین دندوناش کشید تا چیزی نشون نده.
_چی؟؟!!
چانیول از جاش بلند شد و با انگشت اشاره ش کیونگسو رو نشون داد.
_یعنی تو الان سی سالته؟!!
_فکر نمیکنم درست باشه بزرگترت رو با انگشت...
_یا خدا!!
کیونگسو از اینکه حرفش قطع شده بود اخم کمرنگی کرد ولی ریکشن های اغراق آمیز چانیول به لباش خنده میآورد. چانیول درحالی که یه دستش رو به کمر زده بود به دست دیگه ش پیشونیش رو گرفته بود و هر از چند گاهی دستش رو توی هوای به نشونه ی نه تکون میداد.
اصلا نمیتونست قبول کنه این موجود کوچولو ازش پنج سال بزرگتر باشه. حالا که دقت میکرد اصلا توقع این هم نداشت که هر حرکت اون جاسوئیچی اون رو اینطور از جا بپرونه. اگه جایی خارج از این زندان بود اون پسر حتی نمیتونست به چانیول اخم کنه چه برسه به اینکه اینطور باهاش حرف بزنه.ولی فعلا چاره ای جز مطیع بودن نداشت چون تنها چیزی که جونش رو تو این سالن حفظ کرده همون مانع شیشه ای بین خودش و کیونگسو بود. بشدت از خشم اون نگهبان میترسید با اینکه به نظرش کیوت میومد.کیونگسو خیلی کیوت بود.مخصوصا چشماش.عین یه گربه کوچولو که دلت میخواد بغلش کنی.تو بغلت فشارش بدی تا صداشو دربیاری.لپشو بین لبات بگیری و..
کیونگسو به ساعتش نگاه کرد و با چشمای متحیر به چانیول خیره شد.
_میدونستی یه ربع شده که حرف نزدی؟اینقدر سن من عجیب بود؟
چانیول با صدای کیونگسو به خودش اومد و با دیدن چشمای درشت شده ی کیونگسو دوباره به عالم دیگه ای رفت.چقدر نیاز داشت که موجود رو به روش رو عین یه موچی خوشمزه بین دندوناش بگیره.
چانیول درونش خودش رو به در و دیوار میکوبید.
"چقدر کیوتههه"
کیونگسو با خنده ی محوی سری تکون داد و سرشو روی میز گذاشت.این امکان رو تو ذهنش گذاشت که چانیول از شوک سنش توانایی تکلمش رو از دست داده. چه اتفاق دلنشینی برای بدن خسته ش._________
چون تا جمعه نیستم امروز آپ کردم💖
YOU ARE READING
Gaurdain
FanfictionCouple: Chansoo Genre: Action, Romance, Smut دو کیونگسو یه نگهبان زندان پارک چانیول یه زندانی نچندان معمولی "چشم بند روی چشم کیونگسو کنار رفت.با اینکه اتاق با نور کمی روشن شده بود ولی برای چشماش که چندین ساعت تاریکی رو تحمل کردن ناخوشایند بود.چانیول...