feel heart

104 14 11
                                    

_ بلاخره جلو رسیدیم و یکم خودمو عقب کشیدم و بهش نگاه نکردم،
فرد : اوه سلام ( به کره ای )
فیلیکس : سلام ( به استرالیایی)
_ شوکه شدنش باعث چند ثانیه سکوت بینشون شد ؛
فرد : اووو توام استرالیایی!
فیلی : میشه گفت تنها استرالیایی اینجا !
فرد : اوو واقعا انتظار نداشتم کسیو پیدا کنم .
فیلی: من ام همین طور .. اوه راستی منم فیلیکس ام.
فرد دستشو اورد جلو و لبخندی زد : منم چانم ، بنگ چان !
_ تقریبا از مکالمه بینشون خسته شده بودم و نگاهمو به سمت دیگه دادم تا اینکه با حرفی که زد گلوم بیشتر خشک شد .
چان : و شما ؟
_ سوزش دستم نشون از این میداد که دستم خون اومده ؛
جونگین : من...
_ نفسم گرفته و ضربان قلبم بیشتر شد تو کل مغزم اکو میشد.
فیلی : اونم جونگینه.... جونگین خوبی ؟؟؟
_ دستمو از دست فیلیکس درآوردم و دکمه های اولمو باز کردم ، اما با جمع شدن بیشتر جمعیت رو زانو هام افتادم.
فیلیکس : جونگین صدامو میشنوی! .....لطفا دورشو خالی کنید اون ترس از جمعیت داره .
فیلیکس+ تا بخوام ادامه بدم چان جونگین و تو بغلش گرفت و از سمت دیگه جمعیت سمت در حیاط رفت .... خودمو بهشون رسوندم.
جونگین_ تنها چیزی که حس کردم دستای یه نفر بود که بغلم کرد ،هر چقدر بیشتر از جمعیت دور می‌شدیم دمای بدنم و ضربان قلبم نرمال تر میشد. کنار یه نیمکت زمین گذاشتم ... خواستم از آغوشش بیرون بیام ..
چان : صبر کن اگه یهویی زمین بزارمت بخاطر شوک یهویی هنوز تعادل نداری!
_ سعی کردم حرف بزنم اما چیزی جز باز و بسته شدن خفه دهنم شنیده نمیشد .
_ رو نیمکت نشوندم و خودش بلند شد اما با رسیدن فیلیکس اون اومد کنارم اولش چسبید بهم ولی با یادآوری یه چیزی یکم ازم فاصله گرفت اونم یکم دورتر ازمون ایستاد.
_ یکم اروم تر شدم که فیلیکس شروع کرد گریه کردن .... با آخرین توانم دستمو رو دستش گذاشتم .
فیلی : همش تقصیر من بود فک کردم میتونم درستش کنم اما همه چیو بدتر کردم برات سخت ترش کردم اه من خیلی احمق و خود خواهم .
چان*تو سکوت فقط به مکالمه بینشون گوش دادم
_ سعی کردم صدامو کنترل کنم ..
جونگین : نه تقصیر تو نیست؛ من یکم زیادی با جمعیت مشکل دارم و هیونگ توام نمی دونستی انقدر شدیده .... دیگه نتونست تحمل کنه اومد بغلم کرد سعی کردم چند تا نفس عمیق بکشم و دستمو پشتش گذاشتم.
جونگین : خوبم هیونگ مشکلی نیست.
_ یهو از آغوشم بیرون اومد ..
فیلی : ببخشید بازم حواسم نبود اه من خیلی احمقم !
جونگین : خوبم هیونگ الان مشکلی ندارم ..
_ چان نزدیک اومد و جلوم رو زانو هاش نشست و خودمو تو نیمکت یکم جمع کردم و عقب رفتم که دستشو به سمتم دراز کرد با تعجب نگاهش کردم ..
چان : نمیخوام بدون اجازه خودت بهت دست بزنم میشه دستتو بیاری
_ با تردید دستمو جلو بردم که متوجه زخم کف دستم شدم خواستم دستمو عقب بکشم که مچمو گرفت..
چان : عرق دستت ممکنه باعث سوزش دستت شده بزار برات تمیزش کنم.
جونگین : خوبم ..
_ دستمو یکم جلوتر کشید در بطری آب و باز کرد رو دستم ریخت
چان : لوکاس هم یه مدت اینجوری بود یه اتفاق تو بچگیش باعث شده بود ترس از جمعیت پیدا کنه .. توام احتمالا چیزای سختی تجربه کردی !
_ نگاهمو به صورتش دادم و چیزی نگفتم اولین بار بود از این فاصله نگاهش میکردم تو جمعیت نتونستم خوب نگاهش کنم اون واقعا زیباست ..
فیلی : حتما باید خیلی درد داشته باشه میخوای چسب زخم بگیرم ؟
_ اومدم حرفی بزنم ...
چان : بعید میدونم تاثیری داشته باشه از زخمش مشخصه زخم قدیمی بوده عمیق تر شده .
_ دستمو عقب کشیدم
جونگین : گفتم خوبم .. ممنون!
چان* چیز دیگه ای نگفتم و بلند شدم .
چان : میدونم دوستت بهتر از من درکت میکنه ولی هر موقع به کسی نیاز داشتی که حتی فقط بدون حرفی کنارت بشینه میتونی به استودیو من بیای !
_ چیزی نگفتم و فقط یه نگاه کوتاه بهش انداختم که لبخندی بهم زد.
فیلی: واو چان هیونگ خیلی به فکرته جونگین .
جونگین : بهش اعتماد ندارم!
_ چجوری میتونستم بهش اعتماد کنم هیچ آدمی بی دلیل خوب نمی تونه باشه ... به زخم کف دستم نگاه کردم و پوزخندی زدم حتی دردش حس نمیشه در برابر دردی که تو قلبم دفن کردم .
جونگین : من امروز زودتر میرم میشه به استاد بگی؟
فیلی : آره حتما .. مراقب خودت باش جونگین.
_ دوباره چشماش اشکی شد
فیلی : و ببخشید اذیت کردم !
_ اذیت ؟ اون معنی این کلمه رو حتی نمی دونه !
جونگین : مطمن باش جز تنها آدمایی هستی که حتی اذیتم نکردی لبخندی براش زدم تا دیگه نگرانم نباشه..
_ از محوطه دانشگاه خارج شدم و سمت خونه خاله ام رفتم این مدت بخاطر درگیری های دادگاه و داستان هاش پیش خالم موندم و اصلا هم حوصله اون پسر دراماتیکیشو ندارم بیشتر اوقات داخل اتاق مهمون میرم و بیرون نمیام تا باهم دیگه روبه رو نشیم؛ مطمنم اونم از ندیدن من به اندازه کافی خوشحال میشه ...هنوز نرسیده بودم که .....
____________________________________________
خب اینم پارت جدید 🌙
امیدوارم خوشتون بیاد و ووت کامنت یادتون نره 🫐♡
تو این فکرم که دو روز در هفته آپ کنم اگر دوست داشتین نظر بدین تا منم آپ کنم 🔗
____________________________________________

anxiety Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang