(yin yu × quan yizhen )
شهر ارواح سرشار از انرژی و اتفاقات روزمره و همیشگیش بود.. خب .. نمیشه برای ارواح از بودن انرژی زندگی و انسانیت صحبت کرد اما جو عجیب غریب و مشتاقانه توش کاملا نرمال به نظر میرسید و چیز عجیبی نبود اگه در حال گشت و گذار تو یکی خیابونا یکی رو درحالی که سر و بازوی چپش رو تو اغوش گرفته و قربون صدقه یه اسکلت مونث میره رو ببینی
یین یو مثل همیشه سخت کوش بنظر میرسید با اینکه اصلا نمیشد حضورش رو حس کرد اما کاملا واضح بود برای تکمیل وظایفش تو شهر ارواح کم کاری نمیکنه و افکاری مثل تنبلی رو توی اصول کاریش جا نمیده ..به هر حال شخصیت اون همیشه اینجوری بوده …با این تفاوت که مثل زمانی که یه خدای جنگ بود دیگه اعتماد به نفس و درخششی تو نگاهش پیدا نمیشد درست مثل یه چراغ زیبا اما بدون شعله ای که از خودش نور ساتع کنه و توجه ها رو به خودش جلب کنه
'یین یو شبیه یه چراغ شکسته بود '
شخصیت یین یو با پایه های عظیم سخت کوشی و جمله ی " اونی که بیشتر از همه تلاش میکنه و همچنان متواضعه " ساخته شده بود
اون شکایت نمیکرد.. غر نمیزد ..پر حرف نبود و مهمتر از همه یه فرد ماهر بود
'یه دستیار خوب و مناسب '
بعد از دوباره احیا شدنش، یین یو با صداقت کامل دوباره به کار قبلیش تو شهر ارواح برگشت و به خدمت کردن به هواچنگ مشغول شد …
زمان هایی که شیه لیان به طور اتفاقی متوجه حضور یین یو تو شهر ارواح میشد شیه لیان اون رو عميقا تحسین میکرد و سعی میکرد تا با یین یو بیشتر ارتباط برقرار کنه مخصوصا بعد از زمانی که متوجه ی شخصیت واقعی یین یو شد …هرکسی جای یین یو بود مسلما به بهای پراکنده کردن روحش دست به اون کار خطرناک در مقابل جوون وو نمیزد..انتخاب یین یو در اون زمان شیه لیان رو تحت تاثیر قرار داده بود …احمق خوندنش کار درستی نبود و این که بشه اونو جسور خوند بیشتر شبیه کنایه ای به شخصیتش بود
اما با همه ی اینها شیه لیان بیشتر از قبل بهش احترام میگذاشت چون بنظرش یین یو فرد دلسوز و فداکاری بود و همچنان لایق چیزای بیشتریه ..
'شاید چیزی نگه اما اون هم نیاز به یکم هوای آزاد داره مگه نه ؟' ..، اون به هوا چنگ گفته بود که بد نیست بعضی مواقع به یین یو زمان استراحت بده و بزاره یه مقدار برای خودش زمان بزاره اما یین یو همیشه سعی میکرد رد کنه اون همچنان خودش رو به هواچنگ مدیون میدید برای همین چنین چیز هایی براش زیاده خواهی محسوب میشد
اینطور نبود که یین یو نخواد زمانی رو به خودش اختصاص بده و یا تمام وقت به کار های ریز درشت شهر ارواح برسه ، بیشتر شبیه این بود که میخواست خودش رو از مسائل دیگه دور کنه … ' اون یه چراغ شکسته بود ..بدون روشنایی..'
در حقیقت جدا از همه اینها چیزی که اخیرا یین یو بیشتر از همه ازش واهمه داشت تعقیب و گریز های بی پایان چوان ییژن بود که بدون توجه به وضعیت یین یو ۲۴ ساعته دنبالش میکرد و همه چیز و همه جا رو مثل یه بچه کوچیک به هم میریخت و قبل از اینکه یین یو بتونه پلک بزنه یه دعوای بزرگ وسط شهر ارواح درست میکرد
حتی شیه لیان مجبور میشد برای اینکه هواچنگ مبادا از دست اون پسر بی خیال که عین توله سگی که دنبال مادرش راه میوفته و به صورت پیاپی اسمش صدا میزنه و فریاد میکشه عصبانی بشه تمام تلاششو میکرد تا چوان ییژن نصیحت کنه و از هواچنگ بخواد که اون رو نادیده بگیره و ببخشتش
البته …هواچنگ به بودن یا نبودن چوان ییژن اهمیتی نمیداد و حتی اگه شیه لیان ازش درخواست نمیکرد از قبل هم متوجه اینکه این گلوله مو فرفری مزاحم قراره حسابی دردسر درست کنه بود برای همین اهمیتی بهش نمیداد
تنها کسی که بین اونها عرق سرد میریخت و با تمام وجود مثل دیوانه ها میدوید و سعی در غایم کردن خودش داشت یین یو ی بیچاره بود
هربار که چوان ییژن رو میدید سعی میکرد ما بین جمعیت محو شه و از اون بچه ی پر سر و صدا فاصله بگیره
با اینکه حداقل بخشی از سو تفاهم های بین اون ها آشکار شده بود اما یین یو برای اینکه چوان ییژن دوباره مثل چسب بهش بچسبه اصلا آماده نبود و حتی نمیدونست بجز فرار کردن در جواب سوالات بی پایان چوان ییژن باید چه جوابی بده
یا چطور به چهره ی شیدی دردسر ساز و غیر قابل کنترلش نگاه کنه ..چطور بازم خودش رو در مقابل نور کور کننده چوان ییژن پیدا بکنه؟
چطور دوباره ادای اون شیشونگ خوب و مهربون رو دربیاره و جوری رفتار کنه که تمام اتفاقاتی که بینشون افتاده همش یه کابوس کوتاه بوده …؟
…افکار یک طرفه یین یو نمی تونست در مقابل گذشته فراموش کار باشه و تمامی کارهاش و حداکثر اتفاقات گذشته رو فراموش کنه …
یین یو فقط میخواست که چوان ییژن دیگه دنبالش نکنه و انقدر بهش نزدیک نشه …ازش فاصله بگیره و دیگه به سمتش نیاد و فقط فراموش کنه که یین یو زمانی شیشیونگ اون بوده …
اون از چوان ییژن متنفر نبود اما نمیخواست یادآور چیز هایی که یاد آوری شون باعث عذابش میشه باشه' … اون عمیقا میدونست که از چوان ییژن متنفر نیست …فقط میترسید ... میترسید از اینکه که با آینه ای به اسم چوان ییژن روبه رو بشه ..'
همینطور که زمان به آرومی میگذشت پا فشاری های چوان ییژن برای آویزون شدن از برادر بزرگش بیشتر و بیشتر میشد
تمام زمان هایی که یین یو اون رو قال میگذاشت و از توی محدوده ی دیدش محو میشد دست از تلاش کردن بر نمیداشت و اهمیت نمیداد حتی اگه سه روز کامل رو بدون توقف دنبال یین یو که مثل سراب از جلوی چشماش محو میشد و پیدا کردنش غیر ممکنه به نظر میرسید دویده باشه
هرکسی جای اون بود احتملا بی خیال و خسته میشد ..عصبانی میشد و حتی احساس تحقیر میکرد و بلاخره منصرف میشد
اما چوان ییژن فرق داشت ..حتی بنظر میرسید متوجه چنین چیز هایی نمیشه و تنها دنبال توجه شیشیونگ عزیزش بود که یک قدم برای دیدنش نمی ایستاد
چوان ییژن فقط میخواست برای یک لحظه ام که شده یین یو رو ببینه و اون دوباره بهش توجه کنه اما بنظر یین یو دیگه همچین قصدی نداشت و فقط اون رو پشت سر میذاشت …
چوان ییژن فقط یه خواسته داشت....اینکه مثل گذشته ها در کنار شیشیونگ مهربونش بایسته و راجب حداقل چیز های بی اهمیت و خرابکاری ها و بی احترامی های ریز و درشتش صحبت کنه و با افتخار تاییدشون کنه و بزاره یین یو سرزنشش کنه..نصیحتش کنه ..و درنهایت به چهره ی همیشه آروم و دریا مانند شیشیونگ ش وقتی پلک هاش رو با ظرافت میبنده خیره شه
چوان ییژن وقتی اینها رو از اعماق وجودش درخواست میکرد متوجه احساس عجیب و ناپایداری تو قلبش میشد اما بجای اینکه متوجه چیز های بیشتری بشه فکر میکرد که بیمار شده و چندین بار شیه لیان و خدایان درمانگر رو گیج و آزرده کرده بود
چوان ییژن نمیتونست روابط عمومی و احساسی مردم رو درک کنه برای همین توصیف اینکه احساسش بیشتر ناراحتی و غم بود یا دلتنگی واقعا سخت بود
حتی شیه لیان نمیدونست باید چطور چنین چیزی که معمولا غریزیه رو برای خدای غرب توضیح بده و یه عامل جدید برای خرابکاری های بزرگ به وجود نیاد
چند روز بعد چوان ییژن دست از تعقیب یین یو برداشت و مدتی ناپدید شد…
یین یو همچنان با بهت به آرامش جاری تو شهر ارواح خیره شد بنظر ردی از شیدی دردسر سازش نبود
یین یو یه لحظه با خودش فکر کرد که باید چندتا عود بسوزنه اما بعدش یاد زمانی افتاد که چوان ییژن یکبار به اون کلک زده …وقتی اون با بیل خدای زمین محکم تو سر چوان ییژن کوبید اون خودش رو به بیهوشی زد و یین یو رو در یک لحظه غافلگیر کرد و یین یو رو تا حد مرگ ترسونده بود
یین یو شدیدا میترسید که مبادا باز هم تو تله ی چوان ییژن بیوفته برای همین با احتیاط بیشتری محیط اطرافش رو چک کرد اما بعد از اینکه خیالش راحت شد گاردش رو پایین آورد
امروز روز هفتمین روز از هفتمین ماه قمری بود و از اونجایی که قلمرو ارواح و فانی ها پر از زوج های مختلف بود شهر ارواح شلوغ تر و پر هیجان تر از قبل شده بود
ارواح فانوس های تزئینی کوچکی رو روشن میکردن و دست در دست معشوقه هاشون راه میرفتن و عجیب غریب تر از مواقع دیگه به نظر میرسیدن ،.. هنوز حتی شب نشده بود جمعیت زیادی در حال گذر بودن
جشنواره چی شی درست مثل بقیه فستیوال های سال بود ..شلوغ و پر سر و صدا … با اینکه خورشید هنوز غروب نکرده بود خیابون ها و قرفه ها به حدی شلوغ بودن که به آدم احساس خفگی میداد
یین یو روی سقف یکی از خونه ها نشسته بود و ماسک رو صورتش رو کمی بالا داده بود صورت رنگ پریده ش خالی بود و چشم هاش به روی فانوس های قرمز زیبا قفل شده بودن و اون رو بیاد جشنواره سال نو و پاییزه مینداخت
صدای ارواح و آواز نوازنده های خیابونی پایانی نداشت ، خورشید کم کم آسمون صورتی رنگ رو ترک کرد و ماه جای اون رو تصرف کرد و در سمت دیگه ستاره ها درخشان تر از هر زمان دیگه ای به نظر میرسیدن ..اون به آرومی از سقف آجری پایین پرید … یین یو مثل زره ی کوچکی شن در میون جمعیت و دسته های شلوغ ارواح به نظر میرسید
اما به طور اتفاقی به یه روح کج و کوله برخورد کرد و باعث شد سکندری بخوره غیر قابل باور بود که یین یو همچین اشتباهی کنه و مثل یه تیکه سنگ سکندری بخوره ..شاید بخاطر این بود که یک لحظه تو افکارش غرق شده بود و فراموش کرده بود داره چیکار میکنه اما دقیقا قبل از اینکه فرصت تکون خوردن پیدا کنه چهره ی آشنایی رو میون جمعیت دید چهره کسی که حدودا چند روز غیبش زده بود اما مثل یه روح شرور که دنبال ارثیه ی بابای جدشه از وسط جمعیت ظاهر شه بدبختانه همین برخورد کوچیک باعث شد برق از سر یین یو ی بی نوا بپره و بدون توجه به شلوغی و جمعیت به هم چسبیده به یکی از کوچه های تاریک و تنگ پناه ببره و از شگرد محو شدن در آن لحظه استفاده کنه و به گوشه ای بخزه
یین یو نفس عمیقی کشید و ماسک روی صورتش که کج شده بود رو صاف کرد و چند ثانیه بعد صدای قدم ها و نفس های شخص دیگه ای رو پشت سرش احساس کرد
راه فراری نبود….اینبار چوان ییژن یین یو رو بلاخره به دام انداخته بود
چوان ییژن یکم شلخته به نظر میرسید اما چیزی از ظاهر خداگونه ش کم نشده بود و با اراده ای آهنین تو صداش و همچنان ملتمسانه روبه یین یو فریاد کشید
"شیشیونگ!"
یین یو واقعا نمیدونست چه واکنشی در مقابل این بچه ی وحشتناک بده تا دست از سرش برداره ..اگه اینبار سعی میکرد که دورش بزنه اون بازم سر و کله ش پیدا میشد و حسابی دردسر درست میکرد…باید چه واکنشی نسبت بهش میداد؟ .. درست بود که یین یو هنوزم نسبت بهش احساس مسئولیت میکرد و نمیخواست اشکش دربیاره.. یین یو طی اون شرایط چندباری سعی کرد دوباره نجاتش بده و نزاره آسیب ببینه اما با اینحال بعد از گذشت چند وقت و دوباره احیا شدنش حرفی برای گفتن نداشت …یین یو آدم بی رحم و سنگ دلی نبود اما باید چیکار میکرد تا چوان ییژن دست از سرش برداره؟
باید چیکار میکرد تا چوان ییژن ازش فاصله بگیره و این خط روابط پیچیده به اتمام برسه؟
"من شیشیونگ تو نیستم.. از اینجا برو"
یین یو گفت اما چند ثانیه بعد بشدت از لحن و حرفش پشیمون شد .. کمی به سمت چوان ییژن برگشت
چوان ییژن مثل بچه ی کوچیکی که مادرش تنبیه ش کرده بود به روی زمين افتاد و با بغض رقت انگیزی تو صداش روبه یین گفت
" شیشیونگ همش تقصیر منه …شیشیونگ منو ببخش ..من عصبانیت کردم … شیشیونگ..شیشیونگ… ببخشید…منو ببخش …شیشیونگ.."
یین یو با دیدن این رفتار چوان ییژن با لحن تند تری گفت
"بسه ییژن از اینجا برو!"
یین یو نمیتونست تحمل کنه که چوان ییژن بخاطر چند کلمه از حرفاش به چنین شکل خفت باری روی زمين زانو زده و همچین حرفایی رو به زبون میاره ...تمام شجاعت و لحن تندش در یک آن از بین رفت و در مقابل معصومیت چوان ییژن شکست خورد ..
یین یو ناخداگاه به سمت چوان ییژن حرکت کرد
و چوان ییژن خیلی ناگهانی دستای سرد یین یو رو اسیر کرد
" شیشیونگ .. انقدر ازم متنفری؟!"
یین یو کمی شوکه شد ، اول بخاطر این حرکت ناگهانی چوان ییژن و دوم بخاطر قطره های اشکی که به سرعت از صورتش به پایین سرازیر میشدن و اگه یکم دیگه ادامه میداد به عنوان خدای اشک ریزی صعود میکرد..
یین یو سرتاسر مملو از حس عذاب وجدان و ترحم شده بود و در پایان نتونست خودش رو برای آروم کردن مرد روبه روش متوقف کنه
یین یو دست هاش رو از بین دستای چوان ییژن بیرون کشید و با مکث کوتاهی سر شیدی ترحم انگیزشو نوازش کرد درست شبیه زمان هایی که چوان ییژن بعد از کلی سرزنش شدن مثل یه بچه ی لوس بهش میمیچسبید، جوری که انگار تک تک کلمات و رفتار یین یو چه خوب باشن چه بد گنجینه ی مهمی هستن که تا ابد باید تو قلبش نگه داره بهش نگاه میکرد و سرش رو به دست های یین یو مالش میداد
یین یو با نوک انگشتاش سعی کرد چهره ی خیس شده از اشک چوان ییژن رو لمس کنه
اما کمی تردید داشت
" ییژن…بسه.."
چوان ییژن با چشم هایی که با قطرات مروارید گونه ی اشک پر شده بودن دوباره به یین یو خیره شد و با صدایی گرقته فرد روبه روش رو به صورت پیاپی مثل ربات صدا زد
"شیشیونگ….شیشیونگ.."
یین یو تمام دوباره شجاعتشو جمع کرد نه برای پس زدن و بیشتر اذیت کردن چوان ییژن بلکه برای آروم کردنش ..
همونطور که گونه و موهای چوان ییژن نوازش میکرد گفت
"…ییژن …من ازت متنفر نیستم.. انقدر گریه نکن اه بسه گریه نکن… "
همچنان ماسک زخیمی روی صورتش بود اما تن ملایم صداش به اندازه کافی برای چوان ییژن که مدتها دنبال بارقه ای از توجه شیشیونگ ش بود کافی و حتی بیشتر از اون چیزی بود که بهش امید داشت
"..من ازت متنفر نیستم …عصبانی نیستم …ناراحتم نیستم "
KAMU SEDANG MEMBACA
festival qixi (yin yu × quan yizhen )
Fiksi Penggemarخلاصه:" جشنواره چی شی هفتمین روز از هفتمین ماه قمریه ، روزی که طبق افسانه ها خدای عشق زیر نور ماه سرنوشت زوج های از پیش تعیین شده رو با یه نخ قرمز ابریشمی بهم گره میزنه و هیچ چیز نمیتونه مانع بهم رسیدن اون زوج بشه و اونها در پایان به هم...