Part 1~

183 28 11
                                    

"اینکه فکر میکردم که میتونم به عشق اولم برسم فقط یه رویا بود...
و اینکه همچنان امیدوار بودم که دوستم داشته باشه فقط حماقت بود."

بعد از کلاس خسته کننده ی امروز فقط دلم یه آیس آمریکانو میخواست و بس.

اما مشکل این بود که این کلاس لعنتی تموم بشو نبود.

خانوم جین، معلم زیست یکسره کلماتی که حتی یک کلمشو نمیفهمیدم پشت سر هم ردیف می‌کرد و اعصابمو به بازی گرفته بود.

" یون دادا "

بی حوصله جوابش رو دادم

"بله خانوم جین"

"جواب سوالم رو بده"

و اون فکر می‌کرد که جواب سوالی که ازم پرسید و نمیدونم؟

قطعا میدونم.

این کاریه که می کنم.

برای فکر نکردن به اون، مجبور بودم که حواسم رو به درس بدم.

پس قطعا یه چیزایی بلد بودم.

وقتی که کامل و بدون نقص جواب سوالشو دادم، تحسین و بطور واضح توی چشماش میدیدم.

"خیلی جالبه دادا...
جدیدا داری پیشرفت میکنی."

چیزی نگفتم.

قطعا یه دلیل داشت.

من همیشه درحال فکر کردن به کسی بودم که صاحب تمام افکار و تصوراتم بود.

ولی الان که فکر کردن بهش فقط عذابم میده...

بهتر نیست که فقط روی درسم تمرکز کنم تا فکرم سمتش نره؟

و بالاخره اون زنگ کوفتی تموم شد و بعدش کلاسی نداشتم.

پس با خیال راحت کیفمو برداشتم و سمت در رفتم.

"یون دادا"

به عقب برگشتم و پشت سرمو نگاه کردم.

دنبال صاحب صدا گشتم و دیدمش.

اون لی مینهو بود.

برخورد خاصی باهم نداشتیم. فقط چندباری توی پشت بوم مدرسه وقتی که سیگار میکشیدم دیدمش و همین.

حتی حرفی هم نزدیم.

اولین بار که دیدمش فقط نگاهی بهم انداخت و بعد بیخیال روشو برگردوند. و دفعه های بعد، حتی اون نگاه رو هم بهم ننداخت.

اینطور نیست که از این کارش بدم بیاد، اتفاقا اینطوری راحت تر بودم.

و الان؛ اولین باری بود که باهام حرف می‌زد.

آروم جوابش رو دادم.

"چی شده؟"

یه قدم جلو اومد.

"برای گزارش باید باهم بریم."

بی حوصله تر از این بودم که بخوام بهش فکر کنم.

Stupid And PurpleWhere stories live. Discover now