کارمند هتل که پیر مردی ریز جثه و قد کوتاه بود، از پشت عینک ته استکانیش نگاهی بهمون کرد.
"شما جوونا اینجا چیکار میکنین؟"
مینهو همون حرفهایی که به آجومای شیرینی فروشی زده بود رو بازگو کرد: "من و دوستم برای یه تحقیق به این روستا اومدیم. یک هفته ای مزاحمتون میشیم و زودی زحمتو کم میکنیم."
پیرمرد نچی کرد.
"شماها چندسالتونه؟"
جواب داد: " هیجده سالمونه آقا."
عینکش رو روی بینیش جا به جا کرد و با چشمهای ریزشده نگاهمون کرد.
"ولی من به بچه ها اتاق نمیدم. شماها به سن قانونی نرسیدین."
مینهو با حوصله توضیح داد:" آجوشی! این واضحه که شما دارین سخت تلاش میکنین تا قوانین اینجا رو زیرپا نذارین. ولی ماهم داریم سخت تلاش میکنیم تا یه کار و شغل خوب گیر بیاریم تا بتونیم زندگیمونو بچرخونیم. اگر اجازه ندین این یک هفته رو اینجا بمونیم مجبور میشیم برگردیم خونه. اگر برگردیم خونه و به معلممون بگیم تکلیفی که بهمون داده رو انجام ندادیم نمره کلاسی بهمون نمیده. از اونجایی که نمره خوبی توی امتحانمون نگرفتیم به این نمره نیاز داریم. درغیر این صورت این درس رو پاس نمیکنیم و... "
پیرمرد درحالی که واضح بود سرش درد گرفته دستی جلوی صورت مینهو تکون داد.
" حرفتو کوتاه کن. "
مینهو درحالی که میدونست زیاد چرت و پرت گفته به طور خلاصه گفت:" اگر نتونیم مدرسه رو تموم کنیم کسی بهمون کار نمیده."
کم مونده بود از دستش دیوونه شم. کارمند هتل متفکر بهمون نگاه کرد. اینطوری نمیشد. باید خودم دست به کار میشدم. با ظاهری لوس و مظلوم نگاهش کردم.
"میشه اجازه بدین این یک هفته رو اینجا بمونیم؟"
چند ثانیه ای توی سکوت گذشت. انگاری خیلی بدجور گند زده بودم. نگاه وات د فاک طور مینهو، صدای پیچیدن باد توی لابی کوچیک هتل و نگاه جدی پیرمرد میگفت اینجا جای کیوت بازی نبود.
پیرمرد لبهاش رو خیس کرد و همونطور جدی توی تخم چشمهام زل زد." تو... "
آب دهنم رو قورت دادم و لب گزیدم.
"کیوتی! امشب رو بمونین تا درباره بقیه هفته یه فکری بکنم."
من و مینهو متعجب همدیگه رو نگاه کردیم. باورم نمیشد روش تاثیر بزاره. همزمان خوشحال گفتیم: "ازتون ممنونیم آقا!"
***
نگهبان هتل بهمون اتاقهایی داد.
از اونجایی که اون فقط یه اتاق خالی داشت، من اون اتاق رو برداشتم و مینهو به اتاق پسری فرستاده شده بود که اون هم تنها بود. خب درهرحال اگر قرار میشد دوتایی توی یه اتاق بمونیم اوضاع خیلی خیط میشد پس از آجوشی ممنون بودم.
YOU ARE READING
Stupid And Purple
FanfictionStupid And purple (Activate your heart and make love سابق) "یون دادا دختری که توی زندگیش پشیمونی های زیادی داشته و همیشه حسرت اونارو میخوره. آیا لی مینهو کسی خواهد بود که از حسرت هاش نجاتش میده؟ یا اون هم تبدیل به یه حسرت برای دادا میشه؟" Jener:...