Part 4~

62 14 0
                                    

"اگه اونطور که میخوای زندگی نمیکنی،
زندگی رو همونطوری که میخوای بکن!

*استاد لی مینهو"

***

متوجه مینهو شدم که پاهاش رو روی زمین میکشه.
مشخص بود خسته شده. اوه اون پسر بد با اینکه رو مخم بود باید اعتراف میکردم که بلد بود چجوری مثل یه مرد رفتار کنه. کوله پشتی ای که مال خودم بود و مینهو اونو رو دوشش انداخته بود و بهم نمی‌داد، اینو ثابت می‌کرد.

"ازت بدم میاد! چرا سعی میکنی خفن باشی؟"

زیرلبی زمزمه کردم. بلندتر ادامه دادم:

"هی بنفش زشت! کیفمو بده."

چشم غره ای بهم رفت.

"بنفش زشت؟"

حرصی نفس عمیقی کشید و کوله رو سمتم پرتاب کرد. در حقش کم لطفی میکردم و این کاملا هویدا بود. اون پسرِ بنفش، با ظرافت و زیبایی خاصی نقاشی شده بود. اما چیزی در این باره نگفتم. جای کیف رو روی دوشم درست کردم.

" من و تو باید درباره یه چیزی صحبت کنیم. "

نگاهم کرد.

"اگه دوباره میخوای باهام دعوا کنی باید بگم که من اصلا حوصله‌شو ندارم!"

چشمهام رو توی حدقه چرخوندم.

"خودمم دیگه حوصله ندارم. تا وقتی که برسیم باید یه چیزی روشن بشه."

بدون اینکه نگاهم کنه پرسید:

"چی میخوای بگی؟ "

" تو چند دقیقه پیش درباره سونبه نیمت حرف زدی. منظورت چی بود؟ "

کامل حرفش رو به یاد میارم. این دقیقا چیزی بود که اون موقع گفت:

«آها اونوقت تو بلدی چطور باید عذرخواهی کرد؟ احیانا این قبول نکردن اشتباهاتت و غرور کاذبت دلیلی نیست که سونبه نیم ولت کرد؟»

مینهو انگار خوب میدونست که درباره چی حرف میزنم؛ چون بدون تعللی جوابم رو داد:

"چان سونبه‌نیم، اِکست نبود؟"

اینکه عکس العمل ضایعی نشون ندادم، بخاطر این بود که انتظار اینکه درباره اون حرف بزنه رو داشتم. عادی پرسیدم:

" چطور درباره‌ش میدونی؟ "

" توی مدرسه همه درباره تو و سونبه میدونن... چطور انتظار داری کسی باشه که درباره‌تون ندونه؟"

لحنش نرم و آروم بود. اینطور به نظر می اومد که فعلا گاردش رو برام پایین آورده.

چیزی نگفتم.

"یون دادا..."

آروم نگاهم رو به چشمهای ناخواناش دادم.

" چی میگی؟ "

Stupid And PurpleWhere stories live. Discover now