Jeongin P.O.Vفردای اون روز پدرم بالاخره از ماموریت برگشت و تا ماموریت بعدیش اونقدری وقت آزاد داشت تا از بوم مراقبت کنه درنتیجه خبری از هیونجین نبود.
نه پیامی و نه زنگی.
پونزده روز گذشته بود و من خیلی از امتحان های آخر سالم رو تموم کرده بودم. اما به خاطر ذهن مشغولی که داشتم تمرکزم کم شده بود.ذهن و فکرم پیش هیونجین بود. این دوری باعث شد به خیلی چیز ها فکر کنم. به من ، به اون و به ما.
میدونستم توی این مسیرم خطاهای خیلی بزرگی کرده بودم و بزرگترینش گول زدن وجودم بود.
من خودم رو از خودم دور کردم تا به چیزهایی برسم که برم ارزش داشتن. چیزهایی که الان بهشون فکر میکنم برام اهمیت گذشته رو ندارن.دوباره نگاه گوشیم کردم و آدرسی که نوشته شده بود رو چک کردم.
من آدرس خونهی هیونجین رو با مسخره ترین دلیل ممکن از مامانم گرفته بودم. درسته که حتی نمیدونستم چی باید بهش میگفتم اما من نیاز داشتم ببینمش.
اون پسر برام مثل داروی اعتیاد آوری شده بود که بدون حضورش آروم و قرار نداشتم.به خونهی روبه روم نگاه کردم و بستهی توی دستم رو بین انگشت هام فشردم. چند تا نفس عمیق کشیدم و وقعی آرومتر شدم زنگ در رو فشار دادم.
همه چیز خوب بود اما با شنیدن صدای قدم ها از پشت در ترس به قدری سریع تو تنم جریان پیدا کرد که دست و پام رو گم کردم.سرم پایین بود. اما با باز شدن در ، سریع نگاهم رو به بالا دادم. لبخندم داشت بزرگ میشد که با دیدن فرد جلو روم ، لبخندم خشکید.
"هیـ......."
ابروش رو داد بالا و به چهارچوب در تکیه داد. اون پسر همسن من به نظر میرسید. موهای آشفتهای داشته داشت و خسته به نظر میومد.
میخواستم فکر عجیبی درموردش نکنم اما با دیدن تیشرت بزرگ هیونجین که پوشیده بود بدنم یخ کرد.
من خوب اون لباس رو میشناختم..."شما؟"
"مـ....."
نمیتونستم حرف بزنم.
احساس میکردم بهم خیانت شده بود. اون لعنتی چجور میتونست فقط بعد از یه مدت ندیدن من همچین کاری بکنه؟
ناراحت تر شدم وقتی دیدم اون پسر از من خوشگل تر به نظر میومد. شاید من براش کافی نبودم."الووو...!!!"
دستش رو جلو صورتم تکون داد و با اخم ریزی بهم خیره شد. بدون اراده داشتم روی گردنش دنبال جای کبودی ای میگشتم که دوباره گفت.
"نمیشنوی چی میگم؟...اینجا چی کار داری؟!"
"تـ....تو کیای؟..."
با نگرانی پرسیدم و فقط دعا میکردم چیزی رو نشنوم که تو ذهنم بود. ابروهاش از تعجب بالا رفتن. دستی لای موهاش کرد و با عصبانیت گفت.
"تو میپرسی من کیم؟...من اول ازت سوال کردم پسرهی عجیب غریب!!!"
"لـ...لباس هیون تن تو چـ...چی کار میکنه؟!"
YOU ARE READING
Don't Play With Me | Hyunin
Fanfictionجونگین به اندازه کافی از آدم های اطرافش بی زار بود اون وقت الان باید با پرستار جدید برادرش که یه هورنی عوضی بود سر و کله میزد؟ ~ ~ ~ • Stray kids MultiShot • وضعیت آپدیت : پایان یافته ⚠️ Full Smut warning ⚠️ 🔹 Don't Play With Me - با م...