P.T:02

60 7 31
                                    

(فلش بک یکهفته پیش):

بالاخره رسیدم خونشون

واااااااایییییی اینجاکه خونه نیست قصره ولی به شخمم،راستش من خیلی چیزای بیشتری نسبت به سنمو میدونم و این به لطف هون و نوچه هاشه پس نترسید
رفتیم داخل

بابا:خب جونگو اینجا خونه ماست و از امروز خونه تو هم هست

مامان:اره عزیزم

بابا: هاینا خونه رو به جونگو نشون بده

هاینا: چشم ارباب

بعد از یکساعت گشتن تو خونه فهمیدم چی به چیه

راستتتیییییییییی اینجا چهارتا خدمتکار تو خونه داره و چهارتا باغبون و دوتا دربون هههههههه

ساعتو چک کردم دیدم هشت شبه،به هاینا گفتم میخوام بخوابم پس هاینا منو برد به اتاقم و گفت نخوابم تا برام شیر بیاره پس منم قبول کردم
شیرو که اورد یه جا خوردم و خوابیدم
.
.
.
.
ساعتو چک کردم دیدم ده شبه و من واقعا دستشوییم میاد،باورم نمیشه تنها اتاقی که دستشویی نداره اتاق منه پس اروم و بیصدا رفتم بیرون
.
.
اخیییششششش راحت شدما

بهتره حالاکه دستشویی ندارم برگردم به اتاقم و به خواب نازنینم ادامه بدم

هممممم! صدای چیه از اتاق مامان و بابا میاد !بزار ببینم چی شده
رفتم در اتاق و گوشمو گذاشتم روی در

=اهههههههه یسسسسسس یس یس یس فاک می فاک فاک فاک اهههه.....زودتر..زودتر.....محکمتر ددی....محکمترررر......
×خوشت میاد؟
=یسسسسس
×بایدم خوشت بیاد تو هرزه کوچولوی منی

•فااااکککککککک نهههههههه حالم بهم خورد خدا بزنتتون اَیییییی ننه اخه اینجا هم جای این کاراست خو یخورده مراعات کنید خوبه •

با تمام سرعتی که داشتم خودمو رسوندم به اتاقم و سعی کردم بخوابم
(بل:کوک فرزندم میشه بگی دقیقا کجا جاشه😂)
.
.
.
بیدار که شدم دیدم ساعت هشت صبح بود

رفتم پایین صبحونه بخورم که دیدمشون اونجا پایین سرمیز بودن ،واقعا میبینمشون یادم به اون صحنه میوفته و حالت تهوع می گیرم ، یکی نیست بگه دیگه سنی ازتون گذشته لعنتیا

•خب کوک بهش فکرنکن فکرنکن

کوک:سلام صبح بخیر

با کمترین صداییکه از خودم میشناختم گفتم

بابا:صبح تو هم بخیر جونگو

مامان:صبح تو هم بخیر

(بل: عزیزانم  نویسنده گفته از این به بعد به جای علامت ،اسم شخصی که داره حرف میزنه رو مینویسه تا دچار مشکل نشین موقع خوندن صحبتا)

•اگه قیافه هاتون رو نمی دیدم حتما به خیر بود برام

(بل:حرفایی که تو ذهنش میگه یه نقطه سیاه مثل بالا کنارش هست)

من عشقو تو این لجنزار پیدا کردمWhere stories live. Discover now