● amazonite part 1

1.6K 90 50
                                    

"خب

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"خب... سلام. این هم از عکس‌هایی که از این چند روز بعد از شوق دیدن اولین برف گرفتم.
کریسمس مبارک.
البته درست مطمئن نیستم که اون جایی که تو هستی کریسمس رو چه طور جشن می‌گیرن اما به رسم همیشه باید به همه تبریک بگم.
این چیزیه که مادر بزرگ همیشه میگفت.
گفتم مادر بزرگ! باعث شد یاد خانوم چارلی بیفتم.
حتما می‌شناسیش. همون خانومی که تو نامه‌ای که اوایل تابستون برات فرستاده بودم بهش اشاره کردم. امشب قبل از این که به خونه برسم رفتم تا نون‌های داغی که از آقای چویی خریده بودم رو براش ببرم (طبق روال همیشه که این مسئولیت و به من میسپرد)
اما بهم اجازه‌ی ورود ندادن.
درست حدس زدی. خانوم چارلی امروز فوت کرد.
زن بیچاره فقط هفتاد و سه سالش بود اما فکر میکنم آخرش از غم ندیدن نوه‌هاش سکته کرده باشه.

خب سکته‌ی قلبی دلیل مرگ بوده. خیلی ناراحت کننده نیست؟
حتما تو هم با خوندن این نامه احساس تاسف میکنی.
اما من.. خب به تو که نمی‌تونم دروغ بگم اون همیشه مریض بود. با این که می‌تونستم تا همیشه براش از نون‌های آقای چویی ببرم اما اون پیرزن همیشه درد داشت.

یادم میاد چند سال پیش وقتی درست شب قبل از سال نو به خونش رفتم تا نون‌ها رو بهش برسونم مشغول بسته بندی کادوها برای نوه‌هاش بود.
نمی‌دونم چی شد که پسرهاش دیگه به دیدنش نیومدن اما هر دلیلی که وجود داشت ناراحت کننده به نظر می‌اومد.
فکر می‌کنم امشب چیزهای زیادی هست که می‌خوام برات بنویسم. مطمئن‌ام فردا که از خواب بیدار شدم تموم شهر سفید پوش شده.
می‌دونی که من عاشق برفم. تموم سال و منتظرم می‌مونم. اونم هی‌چوقت ناامیدم نمیکنه!

به نظرم این روزا هیچی زیباتر از دیدن دستهایی که تو هم جفت میشن تا سردشون نشه نیست.
شهر پر از درخت‌های کریسمسه.
همه جا پر از سر و صدای بچه‌هاست.
این چیزا باعث میشن به این که امسال هم مثل هر سال شب سال نو رو تنهام فکر نکنم.
بیشتر از این چیزی برای گفتن ندارم. البته که همیشه برای نوشتن به تو حرف دارم اما امشب دلم می‌خواد زودتر به تخت برم.
فردا صبح زود باید به دلیل همون امتحانی که تو نامه‌ی یک هفته پیش ازش نوشته بودم به دانشگاه برم

داستانِ کوتاهWhere stories live. Discover now