part 3♧

576 120 82
                                    

....
قبل از اینکه کلید رو بچرخونه صدایی از پشت سر متوقفش کرد
-سان

این صدای آشنای لعنتی...
نفس عمیقی کشید و برگشت.

-مینهو...لطفا این دیوونه بازی هارو تموم کن،لطفا بیخیالم شو

-فکر کردی بعد از اون شالگردنی که بهم دادی دل کندن ازت برام راحته؟...من هرشب باهاش میخوابم

سان پلک آرومی زد و دستش رو از جیب پالتوش بیرون کشید و بدون هیچ حرفی بهش خیره شد

-من...الان خوشحالم که قراره هر روز ببینمت

این لحن ذوق زده‌ی مینهو سان رو متعجب کرد.هرروز؟

-منظورت چیه؟
سوالی که ذهنش رو درگیر کرده بود رو بلند پرسید و منتظر بهش چشم دوخت.

-خب من خونه‌ی روبه‌روت رو خریدم

چشمای سان بیشتر از این نمیتونست گرد بشه.اون روانی بود یا چی؟

-تو روانی...مینهو تو با اینکارات دیوونم میکنی

بعد به سرعت چرخید و قبل از اینکه دوباره کلید رو توی قفل فرو ببره ،صداش تو کوچه‌ی خلوت و تقریبا تاریک پیچید

-خواهش میکنم برای یه بار هم که شده به حرفام گوش کن...من انقدر ساده نیستم که باور کنم تو با اون پسره تو رابطه‌ای

صدای بغض آلود و لرزون مینهو تنها چیزی بود که شنیده میشد و این یجورایی سان رو مضطرب میکرد

بدون اینکه برگرده گفت:

-بیخیال شو مینهو.چه باور کنی،چه نکنی، من و وویونگ شروعش کردیم و...

-دروغ میگی
مینهو وسط حرف‌های سان پرید و تکرار کرد که باورش نمیکنه...شاید نمیخواست که باور کنه؟

همزمان با برگشتن سان،صدای بوق ماشینی اون رو از جواب دادن منع کرد

-هی سان...سوار شو

سان متعجب به وویونگ و بعد به مینهو چشم دوخت.از چهرش مشخص بود که هنوز هم باور نمیکنه

وقتی سان تکونی نخورد بار دیگه و اینبار با لحن مهربون تری گفت
-مگه قرار نزاشتیم بریم بیرون؟چاگیا...نگو که به این زودی زیر قولت زدی؟اونم تو دومین روزمون!

سعی کرد تمام سوالات مزخرف ذهنش رو پس بزنه و فقط سوار ماشین بشه.
قبل از اینکه کامل از کوچه خارج بشن،به مینهو نگاهی انداخت و به وضوح تفاوت نگاهش با چند دقیقه پیش رو حس کرد
....
-ممنون...یجورایی داشتم میمردم

جرعه‌ای از قهوه‌ی داغش رو مزه کرد و منتظر به پسر روبه روش خیره شد

-جداً؟ پس نباید نجاتت میدادم!

اینهمه منتظر موندن برای یه تمسخر دیگه نبود...وویونگ خندید و برای سان سوال بود که"چرا باید به حرف بی مزه‌ی خودش بخنده؟!"

PLAY with meWhere stories live. Discover now