یاداشت سوم از کوکی شکلاتی:
سه روز از اومدنش به مدرسه میگذره.
امروز برای اولین بار موقعی که رفته بود پای تخته همراه چند نفر دیگه ایستاده بود تا سوالها رو جواب بده، به چشمام خیره شد...
پنج ثانیه.
نه بیشتر نه کمتر.
من تا بعد از اونم بهش خیره موندم اما اون نگاهش رو گرفت، بعد از جواب دادن سوالا دوباره برگشت سر جاش نشست.
قبلا خونده بودم وقتی کسی برای پنج ثانیه بدون هیچ پلک زدنی به چشمات خیره بشه ، بعدش دو حالت بیشتر وجود نداره :
اولیش اینه که اون یارو قصد کشتنت رو داره پس باید سریعتر فرار کنی و خودت و نجات بدی.
دومیش اینه که از تو خوشش میاد و توجهش رو تونستی جلب کنی.
من چیکار کردم که تهیونگ باید بخواد منو به قتل برسونه؟!
YOU ARE READING
STUPID ONE║KOOKV
Fanfiction«سلام. جئون جونگکوک یه احمقه...» ❈کاپل: کوکوی / یونمین ❈ژانر: شورتپارت / طنزمدرسهای / یاداشت روزانه / هپیاند ❈وضعیت: [کامل شده]✓