های
این اولین وانشات منه Ùˆ Ùکر نکنم خیلی خوب بنویسمش..
ولی امیدوارم خوشتون بیاد.
سو لطÙا خواهش میکنم کامنت Ùˆ ووت بدین
این به من خیلی کمک میکنه و بهم انرژی میده
مرسیðŸ¤ðŸŒ¾
Ùˆ ...لطÙا جلوی خانواده نخونیدش😅 من مسئولیت قبول نمیکنماز گی بار خارج شد کمرش درد ولی در اون Øد نبود Ú©Ù‡ نتونه تØمل کنه.
برای بار چندم باهاش رابطه داشت
همینطور Ú©Ù‡ قدم هاش رو به سمت ماشینش ور میداشت به این Ùکر Ù…ÛŒ کرد Ú©Ù‡ چرا عاشق کسی شده Ú©Ù‡ اون Ùقط اون رو Ùاک بادی خودش Ù…ÛŒ دید(fuck body)داخل ماشینش که کلش سیاه بود نشست
سرش رو روی Ùرمون گذاشت Ùˆ یذره به چشماش استراØت داد.سرش درد میکرد Ùˆ این نشون دهنده این بود Ú©Ù‡ اون مسته
دلش میخواست به اون تو بر گرده و بگه که دوسش داره
ولی میدونست مثل همیشه این کار رو نمیکنه
اون هنوز جرأت اینو نداشت که بهش بگه‌....
به سمت خونش راه اÙتاد Ùˆ رÙت مثل همیشه....نامجون:
روی تختش که با روتختی مشکی پوشیده شده بود دراز کشیده بود
دوباره دوباره داشت به اون پسری Ùکر میکرد Ú©Ù‡ به Ùاکش میداد
نمیدونست چرا وقتی با اون سکس میکنه ملاØظه رÙتار
می کنه
از Ú©ÛŒ تا Øالا ذهنش درگیر پسری Ú©Ù‡ از خودش پنج سال بزرگتر بود شده بود
اون میدونست الان شش ماهه Ú©Ù‡ پسر رو به Ùاک میده اونم Ù‡Ùته ای چهار روز!مثل همیشه وقتی در اÙکارش غرق شده بود به خوای رÙت
جین :
دیگه نمیتونست میخواست بهش بگه، بگه Ú©Ù‡ چقدر دوسش داره به هر Øال امشب Ú©Ù‡ میدیدش بهش میگÙتقرار امشب رو به جای توی هتل گذاشت
خیلی استرس داشت و نگران بود
از اینکه یوقت اون قبولش نکنه
اون وقت چیکار میکرد ....دوست نداشت به این موضوع Ùکر کنه‌.. Øداقل نه الان....نامجون:
شب شده بود Ùˆ من جلوی یه هتل خیلی بزرگ ایستاده بودم واردش شدم Ú©Ù‡ دوتا نگهبان خم ضدن Ùˆ بهم اØترام گذاشتن
لابی بزرگی بود مخلوطی از سÙید طلایی Ùˆ مشکی
YOU ARE READING
Oneshot
Fanfictionاگر درخواستی دارین بگین این داستان با توجه به حال روحی من توی اون روز آپ میشه سو اگر با ژانر های: انگست فلاف BDSM کمدی اسمات مشکل داری نخون این بوک برای وانشات سو اگر درخواستی داشتین بگین از هر کاپلی که بگین شرت ووت هم کلا نداریم لاویو به خدا.