Zayn pov:
داشتم میرفتم سر کلاس وارد کلاس شدم با یه پسر برخورد کردم
پسر:اوه ببخشید
سرمو بالا آوردم که بگم اشکالی نداره ولی زبونم بند اومد
با چشم های قهوه ایش داشت نگام میکرد برق خاصی تو چشماش داشت قدش از من بلندتر بود و هیکلش فوق العاده بود صداش رو صاف کرد و خم شد کتاب هام رو داد دستمهمون موقع رفتم روی صندلیم نشستم فکرم درگیر بود مگه اون پسر چی داشت؟
_اون فقط یه پسره و منم استریتم اره غیر این چیزی نیست
با خودم گفتم و سعی کردم به حرف های استاد گوش کنم
طی این یک ساعت هر دفعه نگاهم بهش میوفتادرومو اون ور کردم که سرشو بلند کرد و چشم تو چشم شدیم چشمم به لب هاش براق و صورتیش اوفتاد که
استاد:خوب بچه ها کلاس تموم شد خسته نباشید
چشماشو ازم گرفت و وسایلشو جمع کرد و سریع از کلاس رفت
یکم اونجا نشستم با خودم فکر کردم من چه مرگم شده من تاحالا به هیچ پسری علاقه نداشتم من دوتا دوست دختر داشتم ن نمیشد غیر ممکن بودرفتم کافه تریا یکم منتظر شدم تا لویی بیاد بعد 5 دقیقه اومد
لو:هی زینی چطوری رفیق
_هی لو ت چطوری
لو:من خوبم ولی انگار تو نیستی بیشت تعریف کن ببینم چی شده
واسش همه چیو گفتم و لویی فقط به حرفام گوش داد
لو:زینی عاشق شدی
_لو چی میگی تو از بچگی منو میشناسی اگه من گی بودم حداقل رو یه پسر کراش میزدم ن نمیشه من چندتا دوست دخترم داشتم
لو:اینجوری که ت وقتی از اون پسر حرف میزدی برقی ت چشمات بود که من هیچ وقت ندیده بودم
_فقط جذاب بود مهم نیست تو چیکار کردی با کسی آشنا نشدی؟لو:راستش نه قصد ندارم با کسی آشنا بشم من تنها راحت ترم
_لو تو باید گذشته رو ول کنی اون اتفاق گذشت لطفن فراموشش کن
لو:زین نمیتونم درکم نمیکنی من حتی وقتی دوتا پسر رو باهم میبینم یاد اتفاقی که واسه خودم اوفتاد میوفتم بعد انتظار داری برم با یه پسر آشنا بشم و برم سر قرار؟
_باشه باشه ببخشید فقط میخواسم تنها نباشیLouis pov:
بعد از حرف زدن با زین از کافه تریا بیرون رفتم که برم خوابگاهوقتی رسیدم به اتاق در رو باز کردم و رفتم داخل
لیام نشسته بود رو تخت و ت فکر بود و متوجه نشد که من اومدمرفتم نشستم رو تختم که لیام سرشو بالا آورد
لی:اوه لویی کی اومدی متوجه نشدم
_همین الان اومدم ت فکر بودی
لی:اوه اره ببخشید روزت چطور بود!؟
_خوب بود، لیام اگه خواسی با کسی حرف بزنی من میتونم بهت گوش کنم به عنوان یه دوست میتونی بهم اعتماد کنی
با یه لبخند گفتملیام یکم فکر کرد و گفت:امروز ت کلاس با یه پسر آشنا شدم خیلی جذاب بود چشماش، مژه هاش، لب های خوش رنگش، دماغ خوش فرم و تیز و قشنگش، گونه خوش تراشش همش توجه منو به خودش جلب کرد
من گی نیسم لویی من استریتم ولی نمیدونم چرا اینجوری شدم وقتی نگاش میکنم انگار داخل شکمم پروانه ها پرواز میکنن
YOU ARE READING
𝓔𝓿𝓮𝓻 𝓵𝓪𝓼𝓽𝓲𝓷𝓰 𝓵𝓸𝓿𝓮 [𝓏.𝑀]. [𝓁.𝓈]
Akcjaراه رسیدن به عشق خیلی کوتاهه مخصوصا عشقی که از نفرت شروع میشه راهش جوری پیش میره که اصلا انتظارش رو نداری اما اخرش عشق شیرینی میشه درست مثل عشق من و تو عشق ما...! 💙Love is love🏳️🌈