Part 42 [The End]

10.1K 1K 321
                                    

رو به روی تالار ایستاده بودن که سئون وو با کت و شلوار اومد: وایی دیر که نکردم؟

جونگ کوک خندید: نه دیر نکردی!

سئون وو که سر و صدایی از برادر زاده هاش نمیشنید با نگاهش دنبالشون گشت که یه گوشه پیداشون کرد و با دیدن وضعیتشون آروم جلوشون زانو زد: ته سان؟ تهگوک؟ چرا اینشکلی شدید آلوچه های من؟

تهسان مظلوم گفت: عروسیت مبارک!

تهگوگ: خیلی خوب شدی، هایین هیونگ حتما خیلی خوشش میاد!

جونگ کوک سری از تاسف تکون داد و سئون وو گفت: امروز عروسیمه شما میخواید همش ناراحت باشید؟

تهگوک با بغض گفت: ناراحت نیستیم که!

سئون وو نفسش رو عمیق بیرون داد و دستی تو موهای دو آلفای جوان کشید و بغلشون کرد و پشت سر بقیه وارد تالار ازدواج شدن!

گرگینه های زیادی از پک های مختلف توی تالار جمع شده بودن، تهیونگ همراه با جونگ کوک و ماما سمت پدر های هایین رفتن

کوک: آقای وانگ

پدر هایین، وانگ ییبو سمت جونگ کوک برگشت و با لبخند گفت: اوه اومدید؟

جونگ کوک اول به ییبو و بعد به همسرش شیائو ژان دست داد و پشت سرش ماما و تهیونگ هم به گرمی باهاشون دست دادن و حرف زدن!

ژان با ندیدن دو آلفای کوچک و بامزه ای که تو همون ملاقات کوتاه اول دلش رو برده بودن گفت: پسرا کجان؟

تهیونگ آهی کشید و گفت: پیش سئون وو، قشنگ مثل روح شدن

چند لحظه بعد جین و جیمین و بقیه هم پیششون اومدن و همه دور میز بزرگ جمع شدن!

ییبو نگاهش رو از دو آلفای کوچک که مثل افسرده ها کنار هم ساکت نشسته بودن گرفت و با نیشخند از کوک پرسید: اون مهمون خاصتون نیومده؟

جونگ کوک سری از تاسف تکون داد و گفت: همه امیدم به اونه که بیاد!

تهیونگ و ژان و جین که درحال حرف زدن باهم بودن متعجب نگاهی به دو آلفای مشکوک کردن اما با پیچیدن بوی آتش زیر دماغ هاشون تهیونگ با لبخند به در بزرگ سالن خیره شد!

دو آلفای کوچک شوکه به هم نگاه کردن و کم کم بقیه خانواده هم نگاه هاشون رو به در دادن! چند لحظه بعد در باز شد و قامت زیبایی نمایان شد

تهسان و تهگوک با هیجان از صندلی هاشون پایین پریدن و همون طور که سمت فرد دم در میدویدن با صدای بلند ، همزمان گفتن: یانگییی!

Full moon |ᵏᵒᵒᵏᵛTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon