part⁴

195 24 1
                                    

"پیس، هی-!" 

نامجون برگشت و پسری رو دید که پشت سرش نشسته بود.

"اینستاگرام داری؟؟ اکانتت چیه؟"

  پسر زمزمه کرد و نامجون گیج پلک زد. 

"اینستانت گیم چی؟" 
اون دوباره پرسید و پسرک دستی به صورتش کشید.
توییتر چطور؟  اسنپ ​​چت؟ 
نامجون بیخود به پسر نگاه کرد.
و پسر گفت:
"اوه تو غارنشینی یا همچین چیزی؟؟ گوشیتو بده"
و نامجون گوشیشو در آورد و بهش داد.
پسر در حالی که به آیفون کاملاً جدید خیره شده بود، بی صدا نفسی کشید.
  "اینو دزدیدی؟"
پسر نفس نفس زد و نامجون سرش رو تکون داد و گفت:
سوزی نونا و هیونگ این رو به من دادند.  نامجون راست میگفت.

"آره؟پس تلفن قدیمیت کجاست؟" 
همینطور که به اپ استور میرفت و اینستاگرام رو نصب میکرد، پرسید.
  نامجون گفت: "من حتی یکی هم ندارم، این اولین بارمه" 

"لعنتی پدر و مادرت از کجا اومدن؟" 
پسر به شوخی خودش خندید و گوشی را برداشت و چند تا عکس مخفیانه از نامجونی که در حال صحبت کردن بود گرفت و یکی از آنها رو عکس پروفایلش گذاشت.

نامجون در حالی که به پسر گوش می‌داد توضیح داد:
من پدر و مادر ندارم، یعنی فکر نمی‌کنم داشته باشم چون من تمام عمرم رو توی ی یتیم خونه زندگی کرده‌م. و یک ماه پیش سوزی و ووبین من رو به فرزندی قبول کردند. 
پسر در حالی که عکس‌های گالری را باز می‌کرد،تصویری از این سه نفر را با هم دید و گفت:

"وای این داستان غم انگیزیه"

  پسرک ناگهان جیغ خفه‌ای کشید.
"منظورت ووبین و سوزی‌عه؟! مثل کیم ووبین و بائه سوزی؟!" 
پسر فریاد زد و گوشی رو روی میز انداخت.
"آره چرا؟"
  نامجون پرسید و پسرک،پسر خواب آلود کنارش رو تکونی داد.

  "یونگ، باورت نمیشه!!" 
"جین هیونگ چی میخوای؟" 

یونگی همونجور که خیره به جین نگاه میکرد با بی حوصلگی پرسید.

"یادت هست که توی اخبار اخیر ووبین و سوزی گفتند که قراره بچه ای رو به فرزند خوندگی قبول کنند؟" 

"آره، پس؟"  یونگی پرسید و  متوجه پسری شد که با ابروهای بالا رفته به آنها نگاه می کرد.

"اونه! نگاهش کن ببین!" 

گفت و گوشی نامجون رو فرو کرد تو صورت یونگی. 
یونگی گوشی رو از دست جین گرفت و چند بار به عکس نگاه کرد و بعد به نامجون نگاه کرد و گوشیشو پس داد. 
"زندگی کردن با دوتا بازیگر چطوره؟"

یونگی پسر تنبل و کم حرف کلاس با کنجکاوی پرسید.

نامجون در حالی که با دسته کاور گوشیش بازی می کرد قهقهه زد:
"نمی دونم.. اما نونا واقعا با من خوبه."

جین و یونگی برای لحظه ای کوتاه به هم نگاه کردند قبل از اینکه جین به نامجون نگاه کرد.

  "و ووبین؟"

  "ام، هیونگ خب..." لبخند نامجون با حالتی ناخوشایند و اخمی که به پایین نگاه می کرد جایگزین شد.

"چی؟ چی؟؟ اون؟
*نفس عمیق*
نگو که اون ... اون متجاوزه!" 

جین فریاد زد و باعث شد دانش آموزای اطرافشون به اونها نگاه کنند.

  نامجون به جین نگاه کرد و ساکت ماند. 

"اوه خدای من! اون بهت دست میزنه؟؟ سوزی میدونه؟!"

نامجون آروم سرشو تکون داد:

-نمیدونم سوزی نونا میدونه و-ولی بعضی وقتا میبینه... م-میدونی؟ 
نامجون در حالی که لب هایش رو گاز می گرفت و ران هایش را میخاراند عصبی گفت. 

یونگی در حالیکه چانه‌اش را روی بازوهایش گذاشته بود، گفت:

"مرد، من فکر می‌کردم کیم ووبین مرد بزرگیه" 

جیمین پشت میز نشسته بود و قهوه اش رو مینوشید و به نامجون نگاه میکرد.
  هرچقدر هم تلاش کرد نتونست از نگاه کردن به اون دست برداره یا به او فکر نکنه.
عجیب بود، جیمین وقتی به پاهایش نگاه می کرد لب‌ش رو گاز میگرفت.

"چرا اون باید اینقدر خودشو نشان بده؟"

با خودش فکرکرد وقتی پسر ران‌هایش رو بیشتر میخارونه شورتش بالاتر میره و بیشتر پوستش رو نشان میده.
از جاش بلند شد تا با نامجون صحبت کنه اما وقتی از روی صندلیش بلند شد زنگ کلاس  به صدا دراومد. 
وقتی همه دانش آموزان وسایلشون را برداشتند و کلاس را ترک کردند، ناله‌ای کرد. 

نامجون آخرین نفری بود که بیرون رفت اما درست قبل از رفتن احساس کرد دستی بازوش را گرفته.

برگشت و به مرد پشت سرش نگاه کرد.

  نامجون در حالی که معصومانه به مرد قد بلند نگاه می کرد با لبخند گفت: "اوه؟ آقای پارک." 

"من می خوام تو رو بعد از مدرسه توی این کلاس، درست بعد از اینکه مدرسه خالی شد ببینم، متوجه شدی؟" 

جیمین گفت و با سرعت از کلاس بیرون رفت و فرصتی برای جواب دادن به پسر جوان‌تر نداد. 
نامجون گیج پلک زد.

آیا مشکلی پیش اومده؟ یا کار اشتباهی انجام دادم؟

های این از پارت چهارم؟💕😁
لطفا حمایتش کنید و دوسش داشته باشید💋
امیدوارم لذت ببرید،راستی این پارت رو زودتر اپ نکردم نه؟
ووت و کامنت فراموش نشه.
دوستون دارن
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜

|•SERENDIPITY_MINJOON•| متوقف‌شده*Where stories live. Discover now