Cr: samsaek_goyangi93
Genre: Romance, Smut, Real-Life___
"هیونگ؟"
سوکجین به سختی زمزمهی کنار گوشش رو شنید، با این حال اونقدری احساس خستگی میکرد که نتوست تکون بخوره. برنامهی روزانهشون فوقالعاده سنگین بود و تمام روز مشغول تمرین رقص بودن؛ به خاطر همین ماهیچه هاش گرفته و به شدت درد میکردن.
جونگکوک اما دوباره کابوس دیده بود و میخواست گرمای هیونگش رو حس کنه. اون همیشه بهش کمک میکرد تا خواب راحت و آرومی داشته باشه. اما سوکجین حتی برای نگاه کردن به اون سر برنمیگردوند و هیچ تکونی نمیخورد. پسر کوچیکتر در حالی که به هیونگ خوابیدهش نگاه میکرد با اخم لب پایینش رو گاز گرفت.
اگر لازم نبود این کار رو نمیکرد، اما الان واقعا بهش نیاز داشت. بعد از همچین کابوس وحشتناکی نمیتونست دوباره روی تخت خودش بخوابه. شاید در برابر بقیه، حتی اعضا خودش رو خیلی قوی و مقاوم نشون میداد اما در باطن خیلی شکننده و خجالتی بود و فقط هیونگ بزرگش بود که از این وجههش آگاه و مطلع بود.
سوکجین در انتهای تخت خودش دراز کشیده بود بنابراین جونگ کوک تصمیم خودش رو گرفت. با احتیاط پتو رو بلند کرد و کنار هیونگش دراز کشید و تمام تلاشش رو کرد که اون رو بیدار نکنه. بعد از اینکه پتو رو روی بدنش کشید، برگشت تا به چهرهی غرق خواب جین نگاه کنه.
و همون لحظه بود که جوشش امنيت و آرامش رو درون رگ هاش حس کرد. تنها حضور جین کافی بود تا روح و قلب ترسیدهش آروم بشه. میخواست به پسر بزرگتر دست بزنه. دلش میخواست دستش رو دراز کنه و موهای ابریشمی و نرمش رو با انگشت هاش شونه کنه، به دست دیگش برسه و پوست برهنهش رو نوازش کنه، انگشت هاش رو در امتداد بدنش پایین بیاره، کنار کمر باریکش متوقف کنه و اون رو به خودش نزدیک تر کنه. و فقط تصور همهی این ها کافی بود تا جونگ کوک سخت شدن عضوش رو به راحتی احساس کنه.
اون دلش می خواست کارهای زیادی با هیونگش انجام بده . میخواست توسطش لمس بشه . لبهای وسوسهانگیزش رو روی لبهاش حس کنه، حس کنه انگشتهای کشیدش رو که وجب به وجب بدنش رو سانت میزنن و روی بدنش پایین میان، حس کنه دستهای بزرگش رو که به عضوش فشار وارد میکنن.
جونگکوک نمیتونست به خودش دروغ بگه....احساس میکرد از خیلی وقت پیش قلب و روح خودش رو به جین داده؛ خیلی وقت پیش عاشقش شده و الان هم حاضر بود هر وقت ازش خواست بدنش رو بهش بده. هرچند هیچوقت بهش اعتراف نکرده بود اما سعی میکرد با کارهاش یه چیز هایی رو بهش بفهمونه.اما جونگکوک نمیدونست که آیا سوکجین هم همین حس رو نسبت بهش داره یا نه. با این حال گاهی اوقات پیش میومد که کمی متفاوتتر از همیشه بهش نگاه میکرد و دقیقا همین مواقع بود که پسر کوچیکتر رو با کاراش گیج میکرد.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Scenario Book
Короткий рассказ- وانشات و چندشاتی های ⌟جینکوک/کوکجین⌜ - ژانر هر استوری اول چپتر نوشته شده. - امیدوارم لذت ببرید ᥫ᭡