namjin part 2

864 112 82
                                    


صدای گریه جین به گوش نامجون میرسید ولی خودخواهیش نمیزاشت حق، به جین بده.

شاید دو ساعتی بود که جین تو اتاقش رفته بود ولی صدای فین فینش هنوز به گوش میرسید. نامجون این تنبیه، حق جین میدونست و گریشو بی مورد می دید.

نه جین میتونست از اتفاقی که براش افتاده بخوابه. نه نامجون میتونست راحت سرشو بزاره و بخوابه، ناراحت بود ولی میخواست بی تفاوت جلوه کنه.

ساعت نیمه های شب بود که صدای زنگ تلفن، جین و نامجون از اتاقشون به سمت پذیرایی کشید. نامجون گوشی برداشت و تشخیص صدای خاله اش کار سختی نبود.

-: خاله این موقع شب برای چی زنگ زدین؟ اتفاقی افتاده.

-: پسرم چند دست لباس برای خودت و جین بردار داریم میایم دنبالتون

-: الان؟ خاله چیزی شده؟

-: ما یکم بعد میرسیم آماده باشین زیاد وقت نداریم، مدارک شناسایتونم همراه داشته باشین.

جین با اخم به نامجون نگاه میکرد و نمیخواست ازش بپرسه این موقع چرا بهش زنگ زدن. میخواست بیخیال به اتاقش برگرده و بخوابه ولی صدای نامجون متوقفش کرد.

-: نمیدونم چی شده فقط فهمیدم خالم زنگ زد گفت من و تو لباس و کارتای شناسیمونو برداریم، الان میرسن.

-: من نمیخوام بیام، تو با خالت هر جا دوست داری برو.

-: جین صداش عادی نبود مطمئنم اتفاقی افتاده، لج نکن برو لباساتو بردار. ببینیم چی شده.

-: بهت یادآوری میکنم ازت متنفرم

اینو گفت و به اتاقش دوید تا لباس و مدارکشو برداره. به دلش شور افتاده بود و فقط به یهویی بیدار شدنش ربط میداد. ته دلش دعا میکرد هیچ اتفاقی که نتونه تحمل کنه، اتفاق نیفته.

نامجون هم لباس و مدارکشو جمع کرده بود و منتظر جلوی در ایستاده بود، دلواپس شده بود و نمیدونست دلیل عجله ی زیاد خاله اش چی میتونه باشه.

-: جین زودتر بیا، امدن.

جین با عجله تموم خونه از نظر گذروند و چک کرد و بعد از اطمینان پیدا کردن از همه چیز، به سمت ماشین پارک شده جلوی خونه رفت.

سلام آرومی داد ولی جوابی نشنید. جو خیلی سنگینی بود. با اینکه از نامجون دلگیر بود ولی دستشو کشید و سوالی نگاش کرد.

-: منم نمیدونم جین، هیچی نمیگن. هر چی هست نباید جالب باشه.

هر دوتاشون از پنجره به بیرون زل زده بودن تا مسیر شناسایی کنن، این راه فقط یک مقصد داشت و اون فرودگاه بود.

-: نامجونا ... من.. دلم شور میزنه.

نامجون دست ظریف جین بین دستاش گرفت و رهاش نکرد. میخواست با اینکار اطمینانی بده که اتفاق بدی نیفتاده.

little jin one shotsWhere stories live. Discover now