مین یونگی با وجود هیونگ عزیز و دونسونگای بامزش بازم احساس کمبود میکرد و چی بهتر از یه بچه برای جبران اون کمبود.این چالش بزرگیه آیا مین یونگی میتونه کودک دلخواشو پیدا کنه؟
گول اولشو نخورین
کاپل:تهکوک(ورس)/نامجین/؟؟
و یه رابطه یونکوک خیلی کیوتتت
ژانر:...
نکته: همون طور که از اسم بوک هم پیداست بیشتر راجب جونگ کوکه . . . Yoongi: تلفنمو درگوشم گذاشتم و با لحن سرد و جدی همیشگیم جواب دادم ×سلام.. آره.. آره ...کار دارم.. فعلا با کلافگی تلفن رو صندلی انداختم و به در پرورشگاه نگاهی انداختم زوجایی که با خوشحالی وارد میشدند یا با بچه و اشک شوق خارج میشدن نفس عمیقی کشیدم و با برداشتن تلفن و کیف پولم از ماشین خارج شدم بههمراه بادیگارد هام وارد ساختمون روبرو شدم لیدی چویی بهمحض دیدنم با لبخند دندون نمایی به سمتم اومد *مستر مین خیلی خوش اومدین برای دیدن بچهها آمدید سری تکون دادم و همراهش وارد شدیم *بچهای که فرزند شما شه حتما خیلی خوششانسه بدون توجه به وراجی هاش به بچههایی که این طرف اون طرف دویدن نگاه میکردم *سلام آقا برای سرپرستی اومدین به دختربچهای که این حرف رو زده بود نگاهی انداختم صورت کوچیک موهای بلند مشکی و یونیفرم مدرسه دختر زیبایی بود *اوه لیزی چه بهموقع مستر مین لیزی یکی از بهترین و مؤدبترین بچههای اینجاست نه سالشه ودر مدرسه نمره اوله بهنظرم گزینه خیلی خوبیه × لیدی چویی به مسیرتون ادامه بدین حدوداً یک ساعت بعد تمام بچهها رو دیده بودم و روی یکی از نیمکتهای حیاط نشسته بودم این چهارمین پرورشگاهی بود که دنبال بچه و دلخواهم میگشتم اما هیچی پیدا نکردم <پرورشگاه طلوع> آخرین پرورشگاه شهر شاید اون دختربچه واقعاً انتخاب خوبی باشه به سمت اتاق مدیریت را افتادم ظهر بود و بچهها داشتند ناهار میخوردند و راه رو خالی خالی بود با دیدن پرستاری که سینی غذا دستش بود و پشت یکی از درها بود اخمی کردم مگه اون اتاق خالی نیست کنار پرستار ایستاد و در جواب سلامش سری تکون دادم که همزمان شد و باز شدن در اتاق *اوه جونگ کوک برات غذا آوردم _ممنون میشه بزارینش داخل با رفتنش به خودم اومدم اون پسر خیلی زیبا بود موهای مشکی که روی صورتش ریخته بود پوست سفید و چشمهای درشت مشکیاش اون واقعاً یه الهه بود، یه الهه بیادب که به بزرگترش سلام نمیکنم روی تخت نشست عصای سفیدشو کنارش گذاشت اوه پس نابیناست. ناخداگاه لبخند کوچیکی روی لبام نقش بست خوردنش مثل خرگوش کوچولو کیوت و بامزست متوجه حس جدیدی به آن پسر شدم حسی مثل عشق حسی ناآشنا اما شیرین دلمو پیش پسرک اتاق نه گذاشتم و به سمت مدیریت رفتم تقه ای بهدر زدم و وارد شدم لیدی چوی وآن دختربچه داخل بودند روی مبل نشستم و کت گرانقیمتم را روی دست گذاشتم *مستر مین انتخابتون کردین ×بله پسر اتاق نه نوجوانان لبخندش از بین رفت و با جدیت به دختربچهای که انگار ناامید شده بود نگاه کرد *لیزی بیرون منتظر باش با رفتن دختربچه دوباره شروع کرد *مستر مین اون پسر اصلا مورد مناسبی برای شما نیست ×چه کسی به شما اجازه داده بانظر من مخالفت کنید *مستر مین من همچین قصدی ندارم اما بهعنوان مدیر پرورشگاه سعی میکنم برای هر خانواده بچه مناسب رو بهشون پیشنهاد بدم و لیزی برای شما بهترین پیشنهاد ×من انتخابم رو کردم وبه پیشنهاداتشما احتباجی ندارم.اون بچهام حقشه خانواده داشته باشه و شما حتی به من نشون ندادین و مطمئنم به بقیه هم اجازه دیدن ادن پسربچه رو نمیدین الان مایلم پروندهش رو میبینم و باهاش صحبت کنم تحکم و جدیتی که توی صدام بود به همراه لحن تند و اخم غلیظ ام اجازه هر صحبتی را ازش گرفت خانم چویی با اکراه پرونده را به دستم داد و همزمان اطلاعات شرح میداد *جئون جونگ کوک متولد ۲۰۰۵ هفدهساله وقتی هفتساله بود باید نامه که بهش وصل بود جلوی در پرورشگاه پیداش کردیم بعد از کمی تحقیق راجبش فهمیدیم پدر و مادرش توی بار Sky کار میکنم مادرزاد نابینا بوده و از وقتی قبولش کردین از چند گاهی وارد لیتل اسپیس میشه زیاد طولانی نیست اما در کل لبتله نامه واسم والدینش داخل پرونده هست به اسم والدین و بعد بار نگاهی انداختم و پوزخند زدم چند بار مادرش به فاک دادم یکی از بهترین هرزهای باره پدرشم همین طور ×مایلم باهاش صحبت کنم کتمو برداشتم و جلوتر راه افتادم جلوی در اتاق ایستادم لیدی چویی تقه آرومی به در زد *جانگ کوک چویی هستم _بفرمایید خانم با لباسی ساده اما مرتب جلوی تخت ایستاده بود *یک نفر مایلاند ببیننت پسر خوبی باش بهوضوح برق شادی توی چشماش دیدم به خانم چویی علامت دادم بیرون منتظر باشه وبا بسته شدن در قدمهای محکممو به طرفش برداشتم و خیلی نرمروی تخت نشوندم _سلام لبخند ریزی زدم ×سلام کوچولو _واو ×چرا <واو> _چی...آآآ..هی..هیچی بهگونهای صورتی رنگو چشم هایی که مدام تکونشون میداد نگاه کردم و لبخندم بزرگتر شد ×بگو خجالت نکش _خب راستش صداتون خیلی بمه خنده کوتاهی کردم کیوت _ ببخشید با من چه کار داشتین ×میخواستم باهم آشنا شیم و ازت یه سوال بپرسم _چه سوالی ×دوست داری پسر من بشی؟ چشمای لرزدنش خیره به سینم بور نکنه ناراحت کردم سرشو پایین انداخت و آروم به طرفین تکون داد بغض کردم اتفاقی سالهاست نیفتاده بود ×چرا؟ _آخه... من_هق با هق هقی که کرد توی بغلم کشیدمش و دستم و دایرهوار روی کمرش تکون میدادم تا آروم شه _ من نمیتونم ببینم ×اشکالی نداره خودم چشمات میشم _و لیتلم ×مهم نیست خودم مراقبتم حدوداً یک دقیقه وقت گرفت تا آروم شه _واقعا سرشو از بغلم بیرون آوردم و به چشمهای سیاهش خیره شدم ×البته _قول بده صدایش میلرزید و چشمانش دوباره پر از اشک شده بودم ×قول میدم عزیزم دوباره توی بغلم فشردم پسری که باعث شده مین شوگا بغض کنه و برای اولینبار کسی رو بغل کنه یه اعجوبست _ من هنوز اسمتو نمیدونم و چی صداتون کنم × اسمم یونگیه مین یونگی الان پسره منه هرچی دوست داری _امممم بابایی...نه نه پاپا..پاپایون یون پوزخندی زدم ×ولی این خیلی کیوته ابهامی پایین میاره _یعنی نمیشه!؟ ×اگه تو بخوایی چرا نشه خندهی کوتاهی کرد و ساکت شد و کمی بعد از بغلم بیرون اومد و با گونههای صورتی رنگ خوشگلش _پا پا....میشه یه سوال ازت بپرسم × اره بپرس _ اسم کاری که انجام دادیم چیه از تعجب یکی از ابرها بالا دادم ×منظورت بغل کردنه _ بغل کردن..... دوستش داشتم × تا حالا کسی بغل نکرده بود! آروم سرشو تکون داد × تا حالا کسی بوسیدتت؟ بازهم نه سرمو جلو بردمو لب هامو روید پیشانی صاف و زیباش گذاشتم و اولین بوسه هردومونو بهش دادم ×میزم با لیدی چویی صحبت کنم بازم میام پیشت عزیزم با بوسه دیگری اینبار روی گونهی نرمش ازش خداحافظی کردم با دیدن لیدی چویی داخل راه رو اجازه هر سالی رو ازش گرفتم ×برای سرپرستی گرفتنش باید چیکار کنم *اول برای آشنایی بیشتر چند باری بهتر باهاش وقت بگذرانید تا هر دوتون از تصمتون مطمئن بشین جلسات ملاقات هرچنتا که بخواهید میتونه باشه و بعد از ابنکه اطمینان حاصل گردید نوبت جلسه دادگاه میشه برا قبولی صلاحیت × روز خوش * روز خوش سرمو به صندلی تکیه دادم و اجازه دادم صدای آرامش بخش موزیک گوشامو نوازش کنه و هوش و حواسم رو پیش پسرک کیوتم ببره آسمون شب و ستاره نورانی داخل چشماش رو لبای سرخ باریکش پوست نرم و سفیدی برفی که داره ثانیه ای از نظرم ناپدید نمیشه. . . . اینم پارت اول چون دیشب قول داده بودم خوشتون اومد؟؟؟؟؟ ووت و امنیت فراموش نشه از پارت پنج به بعد شرط ووت داریم❤❤❤
¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
کوکیمون از این عصا ها داره که باز و بسته میشن
¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
لیدی چویی اینو تو اینترنت دیدم و بنظرم چهرش خیلی شیطانی بود😂😂
¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.