سلام به همگی.
به بوک اسمات دستیل/کاکلس من خوش اومدین=)
امیدوارم خوشتون بیاد.
==========
یک سری توضیحات برای این قسمت:
*کس تاپ(این قسمت)
*.میدونم چیزی به اسم "دره ی مرگ" وجود نداشت. اما شما فقط یه مکان فوق خطرناک و ماورائی رو تصور کنین
*اتفاقات ترکیبی از
S05E18 & S09E03
.هستن
.سم و دین وارد کلبه شدن و ساک اسلحه هاشون رو یه گوشه پرت کردن
.سم: من میرم دوش بگیرم، اونقدری که خونشون روم ریخته کم کم حس میکنم که خودم یه وندیگوئم
.دین با حرص نگاهش کرد و گفت: دوود، بهت گفتم توی متل برو. اونجوری بیبی رو هم به کثافت نمیکشوندی
.سم چشماش رو براش چرخوند و به سمت حموم رفت که کس تو صورت دین ظاهر شد
جا خورد و گفت: کس..کامان مرد. یه بار دیگه اینجوری بترسونیم سر تو رو هم میزنم.
دین همه ی اینا رو با حرص به زبون اورد اما خودش خوب میدونست که فقط بخاطر این میگه چون وقتی اینقدر نزدیکش میشه دیگه نمیتونه نگاهش رو از رژه رفتن بین لبا و چشمای کستیل متوقف کنه
کس عقب رفت و بالاخره تونست نفسش رو اروم بیرون بده. جوری که اون متوجه نشه که تمام مدت حبسش کرده بود.
کستیل به چشماش خیره شد و کمی سرش رو کج کرد و گفت: متاسفم...اما درمورد موضوع مهمی باید باهات صحبت کنم.کمکت رو لازم دارم
دین رو لمس کرد و لحظه ی بعد توی یه کارخونه ی متروکه بودن.
وووع، بهت گفته بودم که دیگه اینجوری منو جایی نبر.
-اونجا امن نبود.
دین بیخیال شد و ادامه داد: خیله خب باز چیشده؟ یه جنگ بین فرشته ای دیگه؟
-نه..میخوام کمکم کنی تا به دره ی مرگ برم.
جا خورد و با چشمای گشاد بهش خیره شد و بعد از چند ثانیه سکوت بالاخره از کوره در رفت
+دیوونه شدی مرد؟ امکان نداره بذارم انجامش بدی ریسکش برای همه مون بالاست.
در حقیقت براش هیچ اهمیتی نداشت که سر خودش چی میاد. فقط میدونست که رفتن به دره ی مرگ برای اون فرشته مثل برنامه ی خودکشیه
-تو متوجه نیستی دین. من مجبورم این کارو بکنم. باید به اونجا برم. بحث مرگ و زندگیه.
+اره دامب عس، بحث مرگ و زندگی توئه.
این رو گفت و تازه متوجه شد که چی گفته.
غرورش بهش اجازه نمیداد همچین چیزی بگه پس خواست سریع ماسمالیش کنه:
با اونجا رفتنت میتونی جون خیلیارو به خطر بندازی و من این اجازه رو بهت نمیدم.
کستیل متوجه نمیشد که چرا این قدر رفتار دین بده و چرا به خواسته هاش احترام نمیذاره چون اون مواظب بود و کارش رو بلد بود.
-اینجا تصویر بزرگتری هست که تو نمیبینیش
+ما جون مردم رو نجات میدیم و همیشه هدف همین بوده پس میتونی بری و خودت رو با تصویر بزرگترت به فاک بدی
-نمیذارم جلوم رو بگیری پس ازت خواهش میکنم که در کنارم بایستی. این تمام چیزیه که تا حالا ازت درخواست کردم.
+امکان نداره. حتی اگر شده..
حرفش رو قطع کرد، انگار از گفتنش دودل بود.
+یادت نرفته که من یه شکارچی ام و تو یه فرشته؟
کس با گیجی به دین نگاه کرد. یکهو یقه اش رو گرفت و به دیوار کوبوندش و مشت اول رو توی صورتش خوابوند
-من بخاطر شما شورش کردم. هبوط کردم و انسان شدم
و الان که برای اولین بار ازت کمک میخوام، نه تنها طردم میکنی بلکه تهدیدم میکنی؟
اون قدر یقه ی دین رو محکم گرفته بود که نفس کشیدن رو براش سخت کرده بود.
به سمت دیگه ای پرتش کرد. روش نشست و مشت هاش رو روی صورتش فرود آورد.
خیلی وقت بود که گریسش رو به دست اورده بود پس مشت هاش عادی نبودن و دین حس میکرد هربار چاقویی توی بدنش فرو میکنن.
هیچوقت کستیل رو این قدر عصبانی ندیده بود.
اما نمیتونست بذاره خودش رو به خطر بندازه. درسته گفت میخواد شکارش کنه ولی فقط میخواست منصرفش کنه.
تمام توانش رو جمع کرد، خنجر فرشته رو از لباس کس بیرون کشید و با دسته اش به صورتش ضربه زد.
به سختی از جاش بلند شد. میخواست دوباره بزنتش اما کستیل با نیروش خنجر رو به طرف دیگه ای پرت کرد و دین رو دوباره تو دیوار کوبید.
شاید خیلی وقتا فرشته فاصله ی شخصی رو رد میکرد اما تا به حال این قدر نزدیک هم قرار نگرفته بودن.
دین از درد نالید: کس..
کستیل به صورت زخمی دین خیره شد. با خودش فکر کرد"دارم چیکار میکنم؟"
دین نفس های داغ و عصبانیش رو روی پوستش به خوبی حس میکرد.
غرق بود توی بیحالیش که لباش رو بین لبای کس پیدا کرد.
عصبانی میبوسیدش و بیشتر بین خودش و دیوار پرسش میکرد.
ناخوداگاه جواب بوسه هاش رو داد و و با ولع بیشتری بوسیدش که متوجه شد لب پاره اش دیگه اثری از درد زخم نداره.
کس، دین رو کمی از دیوار فاصله داد. دستش رو لای موهاش برد و به عقب کشیدشون و لباش رو روی گردن دین بازی داد.
هیچکدومشون نمیفهمیدن که چه خبره، فقط میدونستن که بیشتر میخوان.
پوست گردنش رو بین دندوناش فشار داد و مک زد تا وقتی که کبود بشه.
دین ناله ای سر داد و میدونست که جاش قراره تا مدت ها کبود بمونه. اما جالب این بود که به جز کبودی های که خودش میساخت، هرجایی که کس میبوسید دردش تموم میشد و هیچ اثری از زخمایی که خودش باعثشون شده بود نمیموند.
دین رو به سمت دیگه ای کشوند و روی مستطیل اهنی ای نشوندش و لباسای هردوشون رو دراورد.
هیچکدوم نمیتونستن از بدن اون یکی چشم بردارن.
پاهای دین رو به دو طرف باز کرد. بینشون ایستاد و تک تک زخم هایی که بهش زده بود رو بوسید اما خشم هنوز بین حرکاتش واضح بود.
زبونش رو از ترقوه ی دین تا پایین شکمش کشید و بینش بوسه های خیسی میذاشت. و اون با هر لمس لباش زیر بوسه هاش وول میخورد.
لباس زیرش رو دراورد و بهش چنگ زد.
دین سرش رو عقب داد و ناله ای از روی حرص و درد کرد.
اروم زبونش رو روش کشید و بعد همونجا رو فوت کرد که باعث شد به خودش بلرزه.
دین داشت فکر میکرد که اون تا حالا حتی با یه دختر هم سکس نداشته پس چه طور این قدر خوب بلده ازارش بده که با حس گرمای دهن کس قدرت فکر کردنش رو از دست داد.
لب هاش رو بیش از حد دور دیکش تنگ کرده بود، انگار که میخواست انتقامش رو از بدن بیچاره اش بگیره.
دین چشمهاش رو بسته بود و پشت هم ناله میکرد و توی جاش وول میخورد که کس متوقف شد.
درست مثل این که بهت بهشت رو بدن و لحظه ای که بخوای پات رو توش بذاری به سمت جهنم هلت بدن.
داشت موقعیتش رو هضم میکرد که کس هلش داد تا جلوی پاش زانو بزنه.
نمیدونست چشه، همیشه چه با دخترا و چه با پسرا اون تاپ بود و کنترل رو به دست داشت اما کس...انگار دلش میخواست تا اخر عمر ازش اطاعت کنه.
دستش رو پشت رونهاش گذاشت و دیکش رو داخل دهنش برد. زبونش رو کمی سرش کشید و بعد بیشتر داخل دهنش برد تا تمامش رو با زبونش لمس کنه. اروم اروم سرش رو عقب جلو کرد که ناله هاس کس بلند شد.
تا به حال صداش رو اینجوری نشنیده بود و حسابی باعث شده بود سفت شه حتی میتونست همونجوری بیاد.
کس موهاش رو گرفت و سرش رو پائین تر اورد و همین باعث شد ته گلوش بخوره و با چشمای اشکی بهش زل بزنه.
کس اخم هاش تو هم بودن. لبش رو گاز گرفته بود و با چشمهای نافذش متقابلا بهش خیره شده بود.
دیگه نتونست طاقت بیاره. دین رو عقب کشید و روی زمین هلش داد.
برای هیچکدومشون مهم نبود که زمین سفت، خاکی و سرده. هردو فقط میخواستن که همدیگه رو لمس کنن و خشم و علاقه شون رو رو بدنای هم خالی کنن.
خودش هم روی دین خم شد و بدون اماده کردنش واردش شد.
دین اه بلندی از درد کشید و چشمهاش رو بست که لب های کس رو روی نیپلش حس کرد. عمیق تر واردش میشد و همزمان نیپلشو رو بیشتر بین دندوناش میکشید.
دست هاش رو زیر دین گذاشت و کمی بالا اوردش و پشت سرهم ضربه وارد میکرد و با شدت خودش رو داخلش میکوبید.
صدای ناله های دین و نفس های سنگین کس تمام اونجا رو پر کرده بود.
هردوشون از درد و لذت به خودشون میپیچیدن. دین زیادی تنگ بود، اون قدر که کس فکر میکرد هر لحظه ممکنه دیکش منفجر بشه. و دین خب..کس زیادی بزرگ بود و میدونست قرار نیست تا مدت ها درست راه بره.
روی سینه ی دین رو میبوسید و هربار محکمتر بهش ضربه میزد.
با لرزشش فهمید نقطه اش رو پیدا کرده. بیرون کشید و با شدت دوباره واردش شد و این کار رو چندبار تکرار کرد.
دین بلند ناله میکرد. از روی درد و لذت ناله میکرد و کتف های کس رو چنگ مینداخت.
+خواهش میکنم کس، میخوام بیام.
هیچ ایده ای نداشت که چرا داره ازش اجازه میخواد.
کس لب هاش رو به لبهای دین چسبوند و ناله هاش رو خفه کرد. و حرکتش رو تندتر کرد.
-پس برام بیا.
هردوشون ناله ای بلند سر دادن و همزمان اومدن.
کس داخل دین و دین بین بدنهاشون.
کستیل کنارش دراز کشید، دو انگشتش رو روی پیشونیش گذاشت و لحظه ی بعد روی تخت یه هتل بودن.
دین با نفس های لرزون گفت:
میمردی از اول همین کار رو میکردی؟
و برگشت بهش خیره شد.
و برای اولین بار لبخندش رو دید.
بخشی از وجود کستیل هنوز هم میخواست عصبانی باشه اما نمیتونست. حتی نمیتونست دست از لبخند زدن برداره.
با خودش فکر کرد که این قدم بزرگی بوده. شاید همیشه اشتباه فکر میکرده و شانسی برای اون و دین هست. هرکاری هم بکنه که فراتر از سکس نیست؟
پس دلش رو به دریا زد و با صدای خش دارش گفت:
دین..
نفسش رو بیرون داد و سعی کرد حرفش رو بزنه.
من..همیشه فکر میکردم که جوابی برام وجود نداره. که این پایان خوشی نداره اما الان کمی بهش امید دارم. پس اگر این چیزی نیست که تو بخوای هیچ مشکلی نیست. حتی میتونم برم و هروقت که نیازم داشتی برات اینجا باشم.
من تو این چند سال فهمیدم که خوشحالی ابدیم تویی. دین من دوست دارم.
دین با ناباوری بهش خیره شده بود.
+کس..
کستیل اشتباه برداشت کرد، پس سرش رو چرخوند و به سقف خیره شد و داشت با خودش فکر میکرد که چه طور دو دستی به تمام داشته هاش گند زده بود.
که دست دین رو روی سینه ی لختش حس کرد و طولی نکشید که لبهاشون روی هم تکون میخوردن.
بعد از مدتی با نفس نفس از هم فاصله گرفتن.
+من هم دوست دارم دامب عس..
دین گفت و با گفتنش برق ذوق رو توی چشمای کس دید.
سرش رو روی سینه ی کس گذاشت و به قلبش که تند میزد گوش کرد.
بهم بگو. بخاطر ابراز علاقه ست یا کارایی که کردیم؟
.این رو گفت و با شیطنت خندید
-هردوش دین هردوش
سرش رو بالا اورد.
+درمورد اون قضیه نگران نباش. لازم نیست اونجا بری. من، تو و سمی بالاخره راهش رو پیدا میکنیم
کستیل لبخند کوچیکی به نشونه ی قدردانی زد و دین با خودش فکر کرد" این مرد چه قدر با لبخند زیباتر میشه، پس چرا بیشتر نمیخنده؟"
سکوت بینشون زیاد طولی نکشید و کس گفت:
?Now you tell me. umm...what I did..that was..um..correct
.oh believe me that was more than correct+
|| پایان ||
❥خوشحال میشم نظرات و انتقاداتتون رو بگین
![](https://img.wattpad.com/cover/304038644-288-k45805.jpg)
YOU ARE READING
smut-misha(cass) & jensen(dean)
Short Storyاسمات - وانشات شیپ دستیل/کاکلز کس(میشا) تاپ/دین(جنسن) تاپ/شیرینگ