Silent by Mohito
سناریویی که قراره بخونید نوشتهی موهیتو از تیم لیبرتهست. این سناریو با کاپل ویکوک و ژانرهای Angst, Slice of life نوشته شده. ممنون از اینکه با ووتها و کامنتهاتون از ما حمایت میکنید.
با صدای دکتر و پرستارها، نگاهش رو از هوای بارونی اون طرف پنجره گرفت و آروم به سمتشون برگشت. درمورد حال فعلی دوستپسرش، سوال میپرسیدن و اون با صدای بم و خستهای جواب میداد. همهی افراد داخل اتاق، میدونستن دیگه امیدی نیست. با اینحال، دکتر با چشمهایی که به وضوح خستگی و ناامیدی داخلشون موج میزد، لبخندی مصنوعی زد و گفت:
- قرار بود وقتی قلب مناسب پیوند فرستاده شد، اتاق عمل رو براتون حاضر کنیم آقای جئون. حالتون از دیروز بدتر شده. باید زودتر عمل رو شروع کنیم.
نگاه و اشارهاش به تهیونگ فهموند زمان کمی داره تا خداحافظی کنه. همراه پرستارها خارج شدن. صدای ضعیف دستگاه کنار تخت، تنها چیزی بود که در گوش هر دو پسر، جیغ میکشید.
پسر بزرگتر، با دست عینک مستطیل شکلش رو تنظیم کرد و روی صندلی کنار تخت نشست. دست جونگکوک رو بین دستهای گرمش گرفت، سعی کرد لبخندی بزنه و غم چشمهای سرخ شدهاش رو بپوشونه:
- باید قوی باشی کوک. چند روز دیگه تولدمه، نمیخوای مثل همیشه برام جشن بگیری و گیتار بزنی؟
پسر ضعیف روی تخت، لبخند خستهای به لب آورد. با چشمهای بسته بخاطر نور زننده، از لمس گرمای مطلوب دستهای بزرگ تهیونگ لذت برد.
پایان نزدیک بود، حسش میکرد؛ برای همین سعی نکرد تظاهر کنه:
- اتفاقا برای امسال، میخوام آهنگی که تازگی گوش میدی بزنم. فقط... یکم خستهام ته. میخوام بخوابم.
تهیونگ بغضش رو قورت داد و به نوازش دست اون ادامه داد. میدونست چی میخواد. اخم پررنگی کرد و با صدای بم شدهاش حرف پسر رو تایید کرد:
- میتونی بخوابی کوک...من بعدا بیدارت میکنم.
جونگکوک، باز هم لبخند زد و با همون صدا، بیحال جواب داد:
- ممنونم ته، دوستت دارم.
دیگه نمیتونست اشک جمع شده توی چشمهاش رو پس بزنه. دستش رو سمت موهای پسر برد و تارهای پخش روی صورتش رو کنار زد.
خط سبز رنگ روی صفحهی مانیتور کنار تخت، صاف شد و تهیونگ حس میکرد سکوت اتاق نفسش رو میبُره.
دیر بود؛ اما با صدایی که میلرزید، زمزمه کرد:
- دوستت دارم کوک.
BẠN ĐANG ĐỌC
Taehyung's Scenario Book ∥ کتاب سناریوهای تهیونگ
Fanfictionاینجا سرسرای کاغذ، از عمارت اشرافی لیبرتهست. وجود گرفته از کاغذهایی که هر یک، دنیایی متفاوت رو نقاشی کردهان. برای خوندن، باید توشهی راه بردارید؛ حقیقتش کاغذها توی عمارت لیبرته یک وسیلهی جابهجایی در مکان هستن. بنابراین... مراقب باشید که کدوم...