what about love???

326 31 3
                                    

قسمت دوم: سوار ماشین شدیم و به سمت استادیوم حرکت کردیم
امیلی از هممون بزرگتر بود دایانا وسطی بود منم کوچیکه
از11سالگی من، باهم زندگی میکنیم امیلی همیشه مراقبم بوده حتی نمیذاشت ی خراش بیوفته رو دستم. عاشق جفتشونم تو همین فکرا بودم ک یکی زد پشت کمرم
برگشتم امیلی بود
_امیلییییی
خیلی مظلومانه نگام کرد
_داشتی به چی،فکر میکردی ک بعد از سی بار صدا زدن متوجه نشدی
_به گذشته
_دایانا، انابل بریم تو
_دا:من امروز
_ام:میدونم اما اگ پر نکنیم انگار پولمون ریختیم تو جوب
_دا:تو ک از طرف پدرت ساپورت میشی
_ام:دایانا اگ من ولخرجی کنم ک..... _انا:اجی گنده ها بس کنید بریم تو
دستاشونو گرفتم بردمشون داخل امیلی دوس نداشت کسی راجب خونوادش حرفی بزنه اکثر اوقات هم دعوامون سر خانواده امیلی بود رفتیم داخل سالن امیلی پشت میکروفن اصلی وایساد
منم گیتار برقی برداشتم دایانا هم گیتار معمولیو برداشت دو تا از دوستای دیگمون هم ارگ و پیانو میزدن
_ام:1،2،3.....
_____________________
خب داستان چجوره؟؟؟؟
بنظرتون چرا امیلی بدش میاد راجب خانوادش حرف بزنن؟؟؟؟؟؟
ادمین#rahoia

What about love???Where stories live. Discover now