اوکی اسماتش افتضاح شد
اصلا اونی نبود که توضحنم بود
.
.
.
.
.
آدرسی که از منشیم گرفتم رو چک کردم و دوباره نگاهمو به آپارتمان رو به روم دادم تلفونمو برداشتم و باهاش تماس گرفتم
_بله؟؟
_تهیونگم سریع بیا پایین منتظرتم
بدون گرفتن جواب قطع کردم و منتظر شدم.حدودا پنج دقیقه بعد با تیپ به شدت کیوتی سوار ماشین شد
_مشکلی هست آقای کیم
جوابی بهش ندادم و به سمت آپارتمان خودم حرکت کردم.
فضای بینمون ساکت بود.هیچ کدوم حاضر به باز کردن سر صحبت نبودیم و اون بانی کیوت از زمان رسدنمون روی اون مبل نشسته و با انگشتاش بازی میکنه.نفسمو آه مانند بیرون دادم و اینبار ملایم تر خواستمو گفتم
+لطفا پیوند رو بشکن
سرشو تند به نشانه نه تکون داد
+چرا؟من نمیتونم هیچ عشقی بهت بدم و آخرش هر دومون میمیریم
_من میخوام که ددیم باشین.اگه....اگه مارکم کنین اتفاقی نمی افته.
چند تا نفس عمیق برای آروم کردن خودم کشیدم و به ساعت نگاهی انداختم زیاد وقت نداشتم با فکر کردن به لیا و اینکه ممکنه از دستش بدم خون جلوی چشمامو گرفت با عصبانیت بلند شدم و موهاشو چنگ زدم. همونطور که جیغ و داد میکرد تا موهاشو ول کنم دنبال خودم به اتاق بازی کشوندمش. روی زمین انداختمش و به زور هودی خرگوشی و شلوار جینشو در آوردم. شلاق بلندی برداشتم و نیم نگاهی به بدن سفید و لختش انداختم و شروع کردم به زدن شلاق به جا جای بدنش. نبسته بودم و ول خوردناش یجورایی کارمو راحت تر کرده بود شنیدن گریه و التماساش روحمو ارضا میکرد با بیحال شدنش شلاقو کنار گذاشتم و با طناب دست و پاهاشو به زمین بستم و تو پوزیشن داگ استایل قرارش دادم با قیچی باکسرشو پاره کردم و باسن سفید و گردشو مهمون ضربات شلاق کردم دادهایی که میزد به قدر بلند بود که مطمعنم از عایق صدای اتاق گذشته و به گوش همسایه ها رسیده نگاه هی به بین پاهاش انداختم و با تعجب متوقف شدم
+این چیه؟
در جواب فقط صدای هق هق هاشو شنیدم
+پرسیدم این چیه؟
_ع...عمل..هق..عمل کردم..هق هق
خنده بلندی کردم و ضربه محکمی روی سوراخ اضافی بین پاهاش زدم ناله بلندش دوباره منو به خنده انداخت انگشتمو داخلش فرو بردم و دورانی چرخوندم
نگاهی به سوراخ باسنش کردم و سعی کردم انگشت خشکمو واردش کنم انا فایده نداشت تنگ تر از اونیه که بشه بدون چرب کردنش واردش شد کاملا معلومه که دست نخوردست نفس حرصی کشیدم که چشمم به ماشین سکس خورد نیشخند خبیثی زدم و با چرب کردن سوراخهای جونگ کوک با لوب و عوض کردن دیلدروی دستگاه اونو با حوصله وارد واژنش کردم
بعد از روشن کردن دستگاه سراغ سوراخ باسنش رفتم و بعد از کمی گشاد شدنش بات پلاگ دم خرگوشی رو واردش کردم و با لبخند به شاهکارم نگاه کردم. صدای ناله هاش خیلی بلند بود اما قصد نداشتم که جلوشو بگیرم اما برای محکم کاری رینگی دور براش روی دیک شل و ولش بستم با اینکه ذره ای تحریک نشده بود اما کار از محکم کاری عیب نمیکنه.
_قربان....هق ال...التماستون میکنم..اههههه...لطفا درشون...اییییی...هق..هق...درشون بیارین...نمی...نمیتونم...تحمل..هق هق هق کننننننممم
بیخیال شونه ای بالا انداختم و از اتاق خارج شدم یکم به کار های شرکت رسیدگی کردم و شام خوردم. نگاهی به ساعت انداختم وقتی برام نمونده آقای مین اینقد دقیق هست که راس ساعت دوازده باهام تماس بگیرن و راجب پیوند بپرسن.سمت اتاق بازی پا تند کردم بدون اهمیت به قطره قطره خون هایی که روی زمین میریخت آب سرد رو روی تن بیهوشش خالی کردم
+پیوند رو بشکن تا تمومش کنم
با بیحالی سرشو تکون داد. پوزخند ناباوری زدم
+با این وضعیتی که توشی بازم رد میکنی...باورم نمیشه اینقدر کله شق باشی
با زنگ خوردن تلفونم به خودم اومد فقط چند دقیقه تا دوازده مونده با دیدن شماره لیا به جونگ کوک نگاهی انداختم عصبی شدم خیلی عصبی شدم تلفنمو گوشه ای انداختم و مدام توی اتاق رژه میرفتم.
من بدون اون دختر نمیتونم اگه الان از دستش بدم... به جز آبروم رویاهامم از دست میدم. با تیر کشیدن زیر دلم به دیدم نگاهی انداختم،از شدت عصبانیت شق کرده بودم.
دستگاه رو ازش خارج کردم و خودمو واردش کردم و شروع کردم به زدن ضربات محکم و عمیق. هیچی نمیتونست از شدت عصبانیتم کم کنه نه گریه و فریاد های از روی درد جونگ کوک نه باکره بودنش و نه تلفونی که مدام زنگ میخورد.
وی از عصبانیت و ضعف افکارم استفاده کرد و جامو گرفت بعد از چند ثانیه از خلا جابهجایی بیرون اومدم و خودمو تو قفسی که وی توی ذهنم ساخته بود دیدم.
.
.
.
وی:
به محض انداختن تهیونگ توی قفس نزدیکی خودمو حس کردم دندونای نیشمو وارد گردن آلفای بیهوشم کردم و همراه ارگاسمم مارکش کردم.
با بیرون کشیدم خودم و درست کردن لباسام نگاهی به بیبی آلفای کیوتم کردم و فوش نثار تهیونگ که بخاطر اون عجوزه به جفت خوشکلمون آسیب زده کردم.
خیلی آروم بازش کردم و روی تخت خابوندمش تلفونمو برداشتم و به سیل تماس و پیام های لیا و پدرش نگاهی انداختم.
با خوندن پیام لقای مین که فرصت شکستن پیوند رو یک هفته بیشتر میکنه پوزخندی زدم و موهای کوک رو نوازش کردم.
تشک ژله ای رو توی وان گذاشتم تا با آب گرم پر بشه قبل از بردن آلفای به حمام پیامی برای لیا فرستادم
《ازدواج کنسله. بابت این مدت متشکرم》
شستن بدن جونگ کوک و کرم زدن روی زخم ها و کبودی هاش و سوراخهای متورمش حدودا دو ساعت وقت برد.
حوالی ساعت سه و چهار صبح بود که خوابم برد و از بعد از چند ساعت با ول خودرن خرگوش توی بغلم بیدارم کرد.
+شششش... آروم باش کوچولو چی شده؟
_ز...زنگ میزنن آقا
+همینجا باش الان میام
بعد از مرتب کردن لباسام و شستن صورتم از اتاق بیرون رفتم و با باز کردن در با آقای مین عصبانی و لیایی که به پهنای صورت اشک میریخت رو به رو شدم
=یعنی چی که ازدواج کنسل شده کیم مگه ما مسخره توییم. نکنه بخاطر همون جفت هرزته.
+درست صحبت کنین آقای مین. حالا که الفامو دارم هیچ دلیلی نمیبینم به تهیونگ اجازه برم با دخترتون ازدواج کنه.
=پس تو گرگشی ها الان که جفتت اومده جفتک میندازی طرف من تهیونگه نه تو!!
+تهیونگی دیگه وجود نداره از این به بعد فقط منم و جفتم
=نمیتونی تهیونگو تا آخر عمر کنار بزاری
+بخاطر جفتم میتونم
*اما...اما اوپا گفته بود هردوتون منو میخواین پس چ..چرا
+من هیچ وقت به دختری که هر شب از زیر یه پسر بیرون میکشیدم نمیشم.
بدون حرف اضافهای در رو روشون بستم صدامون اونقد بلند بوده که به گوش کوک برسه آهی کشیدم و به سمت آشپزخانه رفتم باید برای آلفام صبحانه حاضر کنم تا ضعف بدن زودتر از بین بره و سرپا شه.
![](https://img.wattpad.com/cover/304126790-288-k643764.jpg)