Th:
بازوهایم را دور جسم نرم و کوچیک آلفام محکم تر کردم.
+خوبه؟
سری تکون داد و به تلویزیون خیره شد. تا هیت شدنم زمان زیادی نمونده بود و توی این زمان های باقی مونده باهاش طریقه درست رابطه داشتن رو یاد داده بودم، و البته با وی هم یه صحبت مفصل داشتم و خوشبختانه وی هم مشکلی با بچه دارشدنمون درواقع باردار شدنم نداره.
باید نظر گرگ جونگ کوک رو هم بدونم، درسته من تا به حال گرگش رو ندیدم.+کوکی؟
_بله ددی؟
+چرا من تا به حال گرگت رو ندیدم؟
سمتم برگشت و با اون چشمای گرد و خوشگلش بهم نگاه کرد.
_هیچ وقت نگفتی که دوست داری ببینی.
+خب الان میگم، البته اجبار نیست.
کوک چشماش رو بست و چند ثانیه بعد رنگ چشماش عوض شده بود.
+الفا؟
_اسمم جی کی هست.
لبخند نرمی زدم.
+از آشنایی باهات خوشبختم جی کی.
الفا با گونه های صورتی رنگش سرش را پایین انداخت و همچنین ارومی گفت. الفا کوچولوی کیوتم، گرگش هم مثل خودش کیوت و ارومه.
+جونگ کوک راجب اتفاقات اخیر برات گفته؟ میدونی قراره توله دار بشیم؟
سر تکون داد. +مشکلی نداری؟
_نه....
سفت بغلش کردم، این عالیه.یعد از چند دقیقه بغل کردن و بویدن بوی قوی تر شده الفا، گرمی آشنایی رو توی شکمم حس کردم.
+من دارم میرم توی هیت عزیزم، نیازی نیست بترسی فقط چیزایی که بهت یاد دادم رو یادت باشه، بقیش رو غریزی انجام میدی.
به چشمای نامطمئنش نگاهی کردم و بوسه عمیقی روی لب هاش گذاشتم.
+بیا بریم تو اتاق...، خودت میتونی بیایی؟
دوباره سری تکون داد.
وارد اتاق خوابمون شدیم، سریع لباس هام رو درآوردم و روی تخت دراز کشیدم.+زود باش کوکی.
آروم روی تخت نشست و شروع و به بوسیدنم کرد. دست هاش رو از روی سینه هام تا پایین تنم کشید و متوقف شد.
چشمام رو باز کردم که با افتادن قطره ای سریع بستمون.
با شنیدن هق هق جونگ کوک نشستم و صورتش را قاب گرفتم.+ششش....جانم...چیشده عزیزم؟
_من....من....
+آروم...آروم...نفس بکش
+من....نمیتونم...هق...هق...فق،...هق.....فقط نمیتونم..
اهی کشیدم. جونگ کوک هیچ وقت به تاپ بودن علاقه ای نشون نداده بود و کلا یک بار تاپ بود، باید حدس میزدم توی این سکوت غیر طبیعی این چند روزش چی اذیتش میکرده.
+باشه...باشه عزیزم نیازی نیست...تو فقط گریه نکن...
_ببخشید ددی، ببخشید....لطفا....هق...لطفا....
آلفای عزیزم حتی نمیتونست درست حرف بزنه. توی لیوان روی عسلی کمی آب ریختم و به لب هاش نزدیک کردم.
+ما یه راه دیگه پیدا میکنیم عزیزم، عیبی نداره
_اعصبانی نیستی؟
+نه...
اون شب به هر سختی برای آروم کردن الفام بود گذشت.
.
.
.ولی اون اتفاق این واقیعت که من توی هیت بودم رو تغیر نمیداد.
+میخوامت کوک، خیلی بد هم میخوامت.
بدنش را زیر خودم کشیدم و شروع کردم به بوسیدن گردنش و برهنه کردنش. بوسه هام رو تا سینه هاش کشیدم و بعد به سمت پاهاش رفت.
درسته توی هیتم اما عقلم رو از دست ندادم. نه من و نه وی هیچ کدوم دلمون نمیخواد این خرگوش کوچولو آسیب ببینه.
با یک دست واژن و با دست دیگم زیر شکمش را ماساژ میدادم، کوک نفس های سنگین میکشید و هر چند دقیقه اهی میکشید.
.
.
.
.من نمیتونم، فقط نمیتونم اسمات بنویسم🥲🥲🫠
اگه از امگاورد خوشتون میاد میتونید به بوک جدیدم blue هم یه سری بزنید البته اگر فقط بخاطر بخش اسماتش میخونید و به بقیش توجهی نداشتید کلا بیخیال چون بلو اسمات نداره و تخت هیچ شرایطی یه اسمات باز توش نمیارم.
امیدوارم خوشتون اومده باشه
بدرود _وین