part6

405 36 13
                                    

Th:

بازوهایم را دور جسم نرم و کوچیک آلفام محکم تر کردم.

+خوبه؟

سری تکون داد و به تلویزیون خیره شد. تا هیت شدنم زمان زیادی نمونده بود و توی این زمان های باقی مونده باهاش طریقه درست رابطه داشتن رو یاد داده بودم، و البته با وی هم یه صحبت مفصل داشتم و خوشبختانه وی هم مشکلی با بچه دارشدنمون درواقع باردار شدنم نداره.
باید نظر گرگ جونگ کوک رو هم بدونم، درسته من تا به حال گرگش رو ندیدم.

+کوکی؟

_بله ددی؟

+چرا من تا به حال گرگت رو ندیدم؟

سمتم برگشت و با اون چشمای گرد و خوشگلش بهم نگاه کرد.

_هیچ وقت نگفتی که دوست داری ببینی.

+خب الان میگم، البته اجبار نیست.

کوک چشماش رو بست و چند ثانیه بعد رنگ چشماش عوض شده بود.

+الفا؟

_اسمم جی کی هست.

لبخند نرمی زدم.

+از آشنایی باهات خوشبختم جی کی.

الفا با گونه های صورتی رنگش سرش را پایین انداخت و همچنین ارومی گفت. الفا کوچولوی کیوتم، گرگش هم مثل خودش کیوت و ارومه.

+جونگ کوک راجب اتفاقات اخیر برات گفته؟ میدونی قراره توله دار بشیم؟

سر تکون داد. +مشکلی نداری؟

_نه....
سفت بغلش کردم، این عالیه.

یعد از چند دقیقه بغل کردن و بویدن بوی قوی تر شده الفا، گرمی آشنایی رو توی شکمم حس کردم.

+من دارم میرم توی هیت عزیزم، نیازی نیست بترسی فقط چیزایی که بهت یاد دادم رو یادت باشه، بقیش رو غریزی انجام میدی.

به چشمای نامطمئنش نگاهی کردم و بوسه عمیقی روی لب هاش گذاشتم.

+بیا بریم تو اتاق...، خودت میتونی بیایی؟

دوباره سری تکون داد.
وارد اتاق خوابمون شدیم، سریع لباس هام رو درآوردم و روی تخت دراز کشیدم.

+زود باش کوکی.

آروم روی تخت نشست و شروع و به بوسیدنم کرد. دست هاش رو از روی سینه هام تا پایین تنم کشید و متوقف شد.
چشمام رو باز کردم که با افتادن قطره ای سریع بستمون.
با شنیدن هق هق جونگ کوک نشستم و صورتش را قاب گرفتم.

+ششش....جانم...چیشده عزیزم؟

_من....من....

+آروم...آروم...نفس بکش

+من....نمی‌تونم...هق...هق...فق،...هق.....فقط نمیتونم..

اهی کشیدم. جونگ کوک هیچ وقت به تاپ بودن علاقه ای نشون نداده بود و کلا یک بار تاپ بود، باید حدس میزدم توی این سکوت غیر طبیعی این چند روزش چی اذیتش میکرده.

+باشه...باشه عزیزم نیازی نیست...تو فقط گریه نکن...

_ببخشید ددی، ببخشید....لطفا....هق...لطفا....

آلفای عزیزم حتی نمیتونست درست حرف بزنه. توی لیوان روی عسلی کمی آب ریختم و به لب هاش نزدیک کردم.

+ما یه راه دیگه پیدا می‌کنیم عزیزم، عیبی نداره

_اعصبانی نیستی؟

+نه...

اون شب به هر سختی برای آروم کردن الفام بود گذشت.
.
.
.

ولی اون اتفاق این واقیعت که من توی هیت بودم رو تغیر نمی‌داد.

+میخوامت کوک، خیلی بد هم میخوامت.

بدنش را زیر خودم کشیدم و شروع کردم به بوسیدن گردنش و برهنه کردنش. بوسه هام رو تا سینه هاش کشیدم و بعد به سمت پاهاش رفت.
درسته توی هیتم اما عقلم رو از دست ندادم. نه من و نه وی هیچ کدوم دلمون نمیخواد این خرگوش کوچولو آسیب ببینه.
با یک دست واژن و با دست دیگم زیر شکمش را ماساژ میدادم، کوک نفس های سنگین میکشید و هر چند دقیقه اهی میکشید.
.
.
.
.


من نمیتونم، فقط نمیتونم اسمات بنویسم🥲🥲🫠

اگه از امگاورد خوشتون میاد میتونید به بوک جدیدم blue  هم یه سری بزنید البته اگر فقط بخاطر بخش اسماتش میخونید و به بقیش توجهی نداشتید کلا بیخیال چون بلو اسمات نداره و تخت هیچ شرایطی یه اسمات باز توش نمیارم.
امیدوارم خوشتون اومده باشه
بدرود _وین

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 18 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

omega world Where stories live. Discover now