❄part 2/1 Start and end 2❄

66 17 4
                                    

سرزمین سرما پیروز شده بود
آن هم چه پیروزی ای.....

سرزمین های نابود شده دور تا دور سرزمین سرما رو گرفته بودند، بدن های پوسیده و خونی هر جای زمین افتاده بودند

جسد هایی که خانواده هایشان، سرزمینشان و در آخر جانشان رو از دست داده بودند گوشه به گوشه ی زمین رو خونی کرده بودند

حتی پیروز شدگان جنگ هم خوشحال نبودند
چه خوشحالی ای
چه خوشنودی ای

وقتی هر کدام شخصی یا چیزی که با تمام قلب بهش وابسته بودند بهش عشق ورزیده بودند رو از دست دادند

دیگر خوشحالی و خوشنودی برای کسی معنایی نداشت

سرزمین های زیبا هر کدام در یک نوع آتش به سوختن ادامه میدادند، نگاه های مردم تغییر کرده بود.... به هر حال جنگ شده بود!

جنگ چه پیروزی به همراه داشته باشد چه شکست در آخر برای همه مزه ی تلخش رو بجا خواهد گذاشت

حالت جنگ همین است
میکشد
می رباید
از بین میبرد
دلتنگ می کند
درد بجا می گذارد

شیائو ژان روی تخت پادشاهی سرزمینش نشسته بود، تختی به رنگ برف و سرما
قدرتی که مادرش با گرمای قلبش به پسرش سپرده بود
قدرتی که با تمام سرمایی که داشت قلب فردی باارزش رو منجمد کرد

شیائو ژان لبخندی زد، سرش رو به تاج تخت پادشاهی اش تکیه داد و به قصری که خالی از وجود هر موجود زنده ای بود، نگاه کرد

خودش رو هم نمی خواست موجودی زنده در نظر بگیرد

قلبش سرد بود
منجمد.... سرمای قلبش گرمای تمام وجودش رو گرفته بود.... خونی که در بدنش در گردش بود هم بواسطه ی قلب منجمد شده اش سرما رو به تمام نقاط بدنش انتقال میداد

«_وانگ ییبو..... وانگ ییبو.... چه شروعی داشتیم نه؟ وقتی همدیگه رو دیدیم سرزمین هایمان زنده و سرحال بودند،جان و روح داشتند
برخلاف آن دو من و تو بهم نگاهی کشنده داشتیم البته که تو بیشتر بود، انتقام تنها چیزی بود که میخواستی و منم عمل کردن به قولی که داده بودم.... تو انتقامت رو گرفتی و منم به قولم عمل کردم ولی چه اتفاقی افتاد..... تو منو بیدار کردی
من بهت به چشم کسی نگاه کردم که احتمالا وظایف دیگه ای هم در قبالش دارم فقط عمل کردن به یک قول نیست و آخر ماجرا؟
هر دو از دست دادیم....... »

شیائو ژان بلند شد.... یک قدم..... دو قدم..... سه قدم

با چهارمین قدم بلندی که برداشت ایستاد
همانجا روی زمین خوابید.... سرمایی که از کف قصر به بدنش وارد می شد لذت بخش بود

به هر حال شیائو ژان بهش نیاز داشت
لباس هاش هنوز رد هایی از خون های خشک شده داشتند

وانگ ییبو وانگ ییبو

تو چه کاری با قلب شیائو ژان کردی که درست کار تو رو تکرار می کند روی زمین در انتظار دیدن دوباره ی تو می خوابد و از اول تا آخر تک تک لحظاتی که با تو داشت رو مرور می کند

عشق چنین می کند.؟

در انتظار می گذارد و دلتنگ میکند؟
خشمگین و غمگین می کند؟

شیائو ژان برایش وجود کسی دیگر مهم نبود، با صدایی بلند حرف هایش رو شروع به زدن کرد

«_اگر جواب تمام اینها مثبت است، پس وانگ ییبو شوهر عزیز من، توانایی بالایی در عاشق شدن و عاشق کردن دارد و این خطرناک ترین سلاحی است که تا به الان دیدم»

اگر وانگ ییبو آنجا بود
درست کنار شیائو ژان روی زمین سرد قصر خوابیده بود

تنها جوابی که از طرف وانگ ییبو شنیده می شد یک جمله بود

«"ژان ژان.... گل من.... گلبرگ سفید و سرد من پس خودت رو ندیدی که میگی من بیشتر خطرناک هستم "»

شیائو ژان ناخوداگاه با شتاب بلند شد و ایستاد
دستی به صورتش کشید..... خیس بود

نه اخم کرد نه عصبی شد نه مثل گذشته سر خودش فریاد کشید که چه خبر است دوباره ضعیف بازی دراوردی

فقط روی زمین نشست

پاهایش رو در دلش جمع کرد و اشک ریخت
حتی صداس بلند هم دیگر برایش مهم نبود پس با صدای بلند اشک ریخت

«_وانگ ییبوی احمق گفتی درمانش رو بلدی گفتی غصه نخوری ها.....گفتی درمانگری وبلدی قلب منجمد شده رو بهش گرما ببخشی گفتی گریه نکنی ها من برمیگردم،گفتی قلبت درد نگیره من کارمو بلدم گفتی اینبار قراره مثل دوتا ادم بالغ کنار هم زندگی کنیم...... خب پس کوووووووو»

گویا دیگر بمب بغض شیائو ژان در گلویش ترکیده بود، تند تند اشک میریخت و با صدایی بلند هق هق می کرد

گاهی پذیرفتن برخی اتفاقات سختو سنگین است چه برای وانگ ییبو و چه برای شیائو ژان

گاهی اوقات هم باید قبل پذیرفتن اتفاق ناگوار زندگی کمی صبر کرد...... فقط کمی!

amane yuri nago: نویسنده

windflowerfiction: کانال

تمامی فیک ها در کانال قرار گرفته اند

ICE S3 (bjyx)✔️Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora