❄part 1/2 Last attempt 3❄پایان

81 15 2
                                    

«"هی ژان.....منو ببین.... یه لحظه منو نگاه کن... ای بابا انقدر لجبازی نکن دیگه منو ببین... »

وانگ ییبو به چشم های معشوقه اش نگاه کرد

«"کاش حداقل چشم هاتو باز میکردی و اجازه میدادی چشم هاتو ببینم... میدونی هر وقت میبینم چشم هات بستند میترسم انگار که به اون دوران برگشتم،دورانی که هر چقدر التماست میکردم تو دیگه اون ژان مهربون من نبودی،هربار که دستت رو میگرفتم سرد تر از قبل شده بود...ولی تو منو بخشیدی....درست میگم؟ حتی اگر نبخشیدی هم عیبی نداره من از الان تا آخر کنارت میمونم تا مطمئن بشم یه روزی شانس بخشیده شدن توسط تپ رو بدست میارم،درسته ژان؟ ژان مهربون و خسته ی من »

دست سرد شده ی وانگ ییبو بالا امد و روی صورت معشوقه اش نشست

«"به اون فسقلی که برادرت هست بگو تا وقتی من کنارت هستم بهش احتیاجی نداری من اشتباهات زیادی کردم...اشتباهاتی که حتی راه برگشتی هم براشون وجود ندارد، راه جبران و توجیهی هم ندارن با این حال تو رهام نکردی،برگشتی و کنارم موندی و من قول میدم که فراموش نمیکنم چه اشتباهاتی که در حقت کردم چه عشقی که بهت پیدا کردم و چه عشقی که تو بهم دادی »

وانگ ییبو تنها فاصله ی باقی مانده ی بینشان رو پر کرد و لب هاش رو آروم روی لب های لرزان مرد رو به رویش گذاشت

نه عجله ای در کار بود و نه شهوتی
حتی بوسه شبیه بوسه های خداحافظی هم نبود
به هر حال که اصلا قرار نبود بوسه ی خداحافظی ای در کار باشد

آروم آروم زبات وانگ ییبو وارد دهان شیائو ژان شد و به لب های معشوقه اش اجازه داد ملایم لب هاش رو گرم کنند

بعد از مدتی از شیائو ژان جدا شد

به چشم های باز و متعجب معشوقه اش نگاه پر از شوقی انداخت

«"برای من بغض کردی؟فکر کردی واقعا از دست دادی؟ ژان ژان، عزیزم،همه ی کسم، وجودم،روحم... زندگیم چرا بغض کردی؟ دوباره باعث شدم اشک بریزی؟دلت بشکنه؟ خودم همه چیز رو برات درست میکنم»

وانگ ییبو نیشخندی زد و آروم کنار گوش شیائو ژان زمزمه کرد

«"گرچه امشب باید قشنگ نشون بدیم ازدواج کردیم »

شیائو ژان نگاهش رو از لب های وانگ ییبو بلاخره گرفت و لبخند بزرگی زد

«_اوه عزیزم من هنوز توهم دارم که تو روحی و تو الان میگی بریم روی کار؟ چرا باید باور کنم روح نیستی؟»

وانگ ییبو بوسه ای آرام روی پیشانی شیائو ژان گذاشت

«"متاسفم ژان... واقعا متاسفم که نتونستم واقعا برگردم....دلم برات تنگ میشه عزیزم »

وانگ ییبو آروم آروم بعد از تمام شدن حرفش از شیائو ژان فاصله گرفت و مرد رو با بغض جدیدی که در گلویش شکل گرفته بود تنها گذاشت

با شنیدن صدای هق هق های جدیدی که صاحبش کاملا مشخص بود راه رفته رو با سرعت برگشت و خودش رو به شیائو ژان رساند و مرد رو در آغوش گرفت

«"غلط کردم....شوخی بودددددد اخه بعد اینکه بوسیدمت میگی من توهمم....خب گفتم مثلا یک فضا رو عوض کنم که انگار خراب کردم»

«_کی؟ چطوری؟ اصلا واقعی هستی؟»

«"نفس بکش ژان،نفسسسسس بکش عزیزم اروم باش...من دو رگه هستم جناب هم درمانگرم و هم کسی که قدرت سرزمین سرما رو داره معلومه قلبم به سرعت یخ نمیکنه و نمیمیرم.... الان اشتی ای؟»

شیائو ژان نگاه کجی به وانگ ییبو انداخت و اخمی کرد

«_بوسم من تا ببخشمت»

«"چندتا؟»

«_تا بریم باهم روی تخت بشینیم بوسم کن»

«"به روی چشمممممم »

وانگ ییبو، شیائو ژان رو در آغوش کشید و شروع به بوسیدنش کرد و در این حال هردو به تخت پادشاهی نزدیک تر میشدند

وانگ ییبو روی تخت نشست و شیائوژان رو هم روی پاهایش نشاند

«"خب برنامه ی بعدی؟»

«_بغلم کن، بوسم کن..... و راجب سرزمین ها»

«"نه بابا غمت نباشه....بیخیال سرزمین ها... باملکه ی بزرگ که حرف زدم چشمک زد گفت شما دوتا به زندگی دو نفره ی عزیزتون فقط رسیدگی کنید مابقی با من»

«_بوسم کن»

«"من تا اخر عمرمون بوست میکنم»

شاید با درد شروع شد
با سوتفاهم شروع شد
ولی باز هم پایان خوش داشتن رویای همه هست

پایان

امیدوارم از خواندن این فیک لذت برده باشید

amane yuri nago: نویسنده

windflowerfiction: کانال

تمامی فیک ها در کانال قرار گرفته اند

ICE S3 (bjyx)✔️Onde histórias criam vida. Descubra agora