17. Part 2

216 22 19
                                    


دو سال قبل

*: "علاقه کافی نیست... بهت التماس می‌کنم اینکار رو نکن ... من رو از داشتن نوه محروم نکن
من به تو به عنوان یک مادر اعتماد کردم ، با خودم گفتم این پسر تنهاست ...نیاز به یک همراه داره ، با همخونه شدن تو و پسرم موافقت کردم
اگر می دونستم به پاره ی تنم همچین نظری داری ، لعنت به من اگر اجازه میدادم یک لحظه کنارت حتی نفس بکشه
متوجه هستی که بی عقلی تو ممکنه چه مشکلاتی برای نایل بوجود بیاره ؟ چطوری سرم رو بالا بگیرم و تو خیابون راه برم و اجازه بدم پسرم با بیمار جنسی ای مثل تو وصلت کنه ؟"

زن روی زمین افتاد و شروع کرد به اشک ریختن
حلقه نامزدی داخل جیبش سنگین شدن
جلوی در مثل یک بچه که درحال سرزنش شدن بود ایستاد
سرزنش برای خواستن کسی
جلوی مادر نایل دو زانو نشست ... سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه و کلماتی رو کنار همدیگه قرار بده
- : "شادی ای که نایل با بودنش به من بخشیده بهم حس زنده بودن میده ... لطفا کاری نکنید تو جوونی بمیرم ... نایل رو ازم نگیرید"
زن حالا دست هاش رو ستون کمر خمیده اش کرد

می لرزید : "تو داری منزویش میکنی ... از ما جداش کردی ، از دوستاش جداش کردی ، یک دیوار بلند دورش ساختی ... نکنه تو هم اینطوری شادی رو به زندگیش میاری ؟
عشق اینطوری نیست ، البته انتظاری هم ندارم که بفهمی ... به هرحال بزرگ شدن بدون مادر کمبود هایی رو هم میاره ... شاید بخاطر همینه که به همجنس خودت چشم داری ، معلوم نیست تو و پدرت تنهایی تو اون خونه چه کثافت کاری هایی باهم میکردین... "

حرف هاش باخنده های زین قطع شد : بدون مادر بزرگ شدن بهتر بزرگ شدن با مادریه که از دستش فراری هستی ، و تو دقیقا همین بلا رو سر پسرت آوردی ...این کثافت کاری که منو پدرم باهم میکردیم رو کی به نایل یاد داده که اون هم از همجنسش خوشش میاد ؟ نکنه زیادی با آقای هوران تنها گذاشتیش ؟ "
و مادر نایل که از شدت عصبانیت قرمز شد
- " اگر شنیدن این حرف‌ها بهاییه که برای پنج سال همدم شدن با پسرت باید پرداخت کنم ، باور کن با جون و دل اینکار رو می‌کنم
اما یک جمله دیگه درمورد خانواده ام بگو تا کاری کنم بهترین چیزی که پسرت تو رو میتونه به چشم ببینه یک هیولا باشه
یک کلمه ی دیگه ... "
و سکوت ، تاییدی بر ترسی بود که با حرف هاش به جون مادر نایل انداخت
.
.
.
کلید رو داخل قفل چرخوند
تمام چراغ ها روشن بود
به سمت اتاق کارشون  رفت ... در رو آروم باز کرد
نایل ما بین بوم های نقاشی آروم روی زمین خوابیده بود ... موهای روشنش که برای تولد زین رنگشون کرده بود دور و برش پخش شده بودن
سینه اش آروم بالا پایین می رفت ... روی پوست زر فامش رد رنگ مونده بود
اشک دید زین رو تار کرده بود ... کنار نایل روی زمین دراز کشید و زمزمه کرد : "چند تا حقه توی آستینم داشتم اما کارساز نبود ، نمی تونم از مادرت جدات کنم ... پس این آخرین شبی که کنارت پوست به پوست نفس می‌کشم ."
و دعا کرد بغضی که تو سینه اش نشسته راهی به بیرون پیدا نکنه .

پایان فلش بک

الان دیگه مشخص شد چرا زین نایل رو رها کرده
یه سوال ... دوست پسر سابق هری رو کی وارد ماجرا کنم ؟🤏🏼😃
دوستتون دارم
یاسمن

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Mar 29, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Scenario .zarryWhere stories live. Discover now