𝗟𝗢𝗦𝗘𝗥 | VKOOK

1K 69 3
                                    

"هیونگ مسخره بازی در نیار"
با لب های آویزون شده رو به جیمین هیونگش گفت.
جیمین که کم مونده بود از خنده غش کنه دستشو زیر دلش گرفته بود مدام می‌خندید
" الان کجاش خنده داشت؟
+ اخه لعنتی... تو... تو عاشق شدی؟ عاشق یه فاکر؟
" مگه عشق دست خود آدمه؟
با تعجب رو به هیونگ‌ش گفت
جیمین که جدی بودن کوک رو دید سعی کرد یکم جدی تر بشه ولی در هرحال در حال جر خوردن بود.
+ خرگوشم اون یه روانیه به تمام معناس! چه فکری کردی که بیاد با تو قرار بزاره؟ اونی که هرشب یکی زیرش رو داره بفاک میده!
" نترس هیونگ کاری میکنم منو مال خودش کنه!
با آبروی بالا رفته و پوزخند رو بهش گفت
+ بدبخت هورنی، اگرم بخواد تورو مال خودش کنه مال یه شبه قرار نیست عاشقت بشه!
" هیونگ میشه اگر انرژی مثبت نمیدی حدقل ضد حال نباشی؟
جیمین هوفی کشید و با قیافه سوالی نگاهش کرد
+ خیله خب حالا نقشت چیه؟
جونگکوک که قیافه رضایتمند جیمین رو دید با شوق جلوش زانو زد.
.
.
.
+ این چه فکر فاکیه کوک؟ چرا نمیخوای بفهمی اون یه هرزه اس تو فقط براش مثل عروسک های بقیه شباشی!
جیمین با نگرانی گفت
" هیونگ لطفا، تو نمیدونی من چه حسی دارم... میدونی هرشب با حس لباش رو لبام... و حس کردن اون تو خودم که حسی دارم؟
+ جقی بدبخت
"بریم ؟"
+مطمئنی؟
" مطمئنم کاری میکنم که عاشقم بشه بهترین شبو براش میسازم! "
+چرا فکر کردی اون شرط مسخرتو قبول میکنه؟
" اون معروفه.... به اینکه زیر هیچ شرطی نمیزنه نترس تر از ایناس..."
+دیوونه ای... و دیوونه تر از تو منم که بهت اجازه همچین کاری میدم.
" بسه بابابزرگ جیمین بریم ؟
+گمشو حاضر شو
جونگکوک لبخند دندون نمایی زد و با وارد شدن حس عجیبی تو دلش قلبش شروع به لرزش کرد
"بدستت میارم کیم تهیونگ"
.
.
.
.
_ بزن لعنتی... بزن اه فاک بهت
با ضربه محکمی دسته بازی رو روی میز رها کرد و بلند شد
_شماها معلوم نیست که غلطی با دستی من کردین هرچی مشت زدم کار نکرد.
"اوه اینجارو ببین یکی باخته و داره از درون آتیش میگیره درسته؟
_ گمشو نبینمت
اون پسر که پوزخند خاصی رو لبش داشت خنده هیستریکی رو به تهیونگ کرد و از سالن خارج شد.
دوباره پشت میز نشست و هدفون مشکی رنگش رو به گوشش زد که با صدای همهمه بچه ها تو سالن باعث شد متعجب به پشت برگرده
_دارم درست میبینم اون جونگ کوکه ؟
چی؟.... جونگ کوک ؟
تهیونگ با شنیدن اسم جونگکوک از صندلی بلند شد و سمتش رفت رقیب سر سخت گیمرش
+پس جونگ کوک تویی؟؟؟ کسی که منو تو نصف بازی‌ها شکست میده نه؟ بهت نمیاد.. جوون بنظر میرسی
جونگ کوک که خسته از حرفا های تهیونگ شده بود سعی کرد بره سر اصل مطلب
_ بچه بازی و تموم کن میخوام یه چیزی بگم بهت.
دست به سینه شد و جلوتر اومد
+ خب بفرمایید
_ میخوام باهات یه دوئل بزارم و وقتی که من بردم هرشرطی بزارم باید قبول کنی!
تهیونگ متعجب بهش نگاه کرد پیشنهاد جدیدی نبود اما چرا اینقدر مطمئن صحبت می‌کرد؟
+ و تو... چرا اینقدر مطمئنی که میبری؟
جونگ کـوک آب دهانش رو قورت داد و زمزمه کرد : شاید چون شش بار قبلی شکستت دادم!
تهیونگ خنده ای از سر حرص کرد و آروم زیر لب غرید: قبوله ولی اگر من بردم...(سرشو به نشانه فکر کردن تو هوا چرخوند) شرطم اینه که از گیم بکشی بیرون..
جونگکوک که انتظار شنیدن چنین چیزی رو نشدات با بهت نگاش کرد
+ یعنی چی منظورت چیه این چه شرط فاکییِ؟
_ همینه که هست خرگوش کوچولو نکنه می‌ترسی ببازی؟
کوک که هیچوقت خدا عادت به کم آوردن نداشت سرش رو به طرفین تکون داد.
+ اگر همچین اتفاقی افتاد و تو تونستی برنده بشی چرا که نه!
تهیونگ پوزخندی به پرو بودن پسسر زد و دوباره با عصبانیت پنهان شده ای گفت
+ اون شرط فاکیت چیه؟
_ پایان بازی مشخص میشه...
تهیونگ هوفی کشید و کوک رو به صندلی کنار خودش راهنمایی کرد
_ موفق باشی خرگوش کوچولو!
جونگکوک پوزخندی به خوش خیال بودنش زد... تهیونگ زیادی پرو بود و همین خصلت باعث شده بود که کوک عاشقش بشه... اینکه جسارت بازی کردن دوباره با کوک رو داشت درحالی که میدونست هیچ کس اندازه کوک توی این بازی قوی نیست جالب بود!
"رِدی.... فایت"
با سوت آغاز مبارزه تهیونگ با هیجان به سمت مانیتور خم شد.
اما جونگکوک خیلی ریلکس و آروم مشغول بازی بود...
.
.
+ بزن لعنتی فاک بهت بزن....
چیزی تا پایان بازی نبود و این جونگ کوک بود که صدر نشین جدول بود.
و... ضربه نهایی که به پای کازاما(شخصیت بازی) برخورد کرد.
"کِین وین"
تهیونگ با شنیدن اسم شخصیت جونگ کوک هدفون رو محکم روی میز پرت کرد و با عصبانیت سمت کوک رفت
+ توی عوضی یه غلطی کردی نه؟ چجوری ممکنه اینقدر توی این بازی خوب باشی؟
جونگکوک که تا الان ریلکس بود با فهمیدن اینکه اون شرط مسخرش ممکنه چه بلایی سرش بیاره استرس عجیبی گرفت.
_ دیدی؟ بهت گفتم که
+ حالا بگو اون شرط مزخرفت چیه؟
همین... همین تیر خلاص به قلب کوک بود...
چی میگفت ؟باید واقعیت رو میگفت؟
.
.
"فلش بک مکالمه با جیمین "
بعد از پوشیدن بوت ها‌ش سمت در برگشت
" هیونگ بیا دیگه"
+ صبر کن.... فقط به حرفام توجه کن
کوک سرشو به نشونه سوال کج کرد و منتظر نگاهش کرد
+ اگر وقتی خواستی بهش اعتراف کنی ترسیدی... یاد این بیوفت که وقتی من خواستم به هوسوک اعتراف کنم و قلبم لرزید و سمتش نرفتم... اون مال یکی دیگه شد.
نمیدونم.... نمیدونیم اون به تو حس داره یا نه.. اما کار درست رو بکن هرچقدر قلبت لرزید بهش بگو شجاعت داشته باش و عشقتو اعتراف کن.
.
.
.
.
_ شرط من...
شرط من...
با نگاه های پر استرس به سالن نگاه کرد تمام دختر و پسر هایی که منتظر نگاهشون میکردن.
+بجنب
_خب... من... میخوام که منو مال خودت کنی
آزاد شد... تونست صدای آزاد شدن قلبش رو بشنوه
اما صدای داد تهیونگ رو چی ‌؟ صدای جیغ و همهمه بچه های داخل سالن چی اونارو شنید؟
+ چیییییییی؟
_ شرط شرطه باید قبولش کنی
تهیونگ مغرور بود... مغرور تر از چیزی که بخواد توی همچين چیزایی کم بیاره...
اینم مثل بقیه هرزه ها بود... کاریکه هرشب تکرار می‌کرد با تفاوت اینکه ایندفعه به خواست خودش بود.
+باشه کوچولو به این آدرسی که میگم بیا ساعت 10 یادت نره!
میتونست صدای بالا رفتن ضربان قلبش رو بشنوه...
لعنت بهت تهیونگ لعنت

𝘖𝘕𝘌𝘚𝘏𝘖𝘛 𝘚𝘔𝘜𝘛 Where stories live. Discover now