FOUR (END)

271 63 24
                                    

Zayn's P.O.V

12:20 pm

شاید فقط باید از اونجا میرفت.

هنوز حتی کتش رو هم درنیاورده بود، پس عملا آماده بود که از اونجا بره. اما وقتی میخواست بایسته زنگ روی در صدا داد و چشماش به سمت در خیره شدن و اون اونجا بود. دقیقا مثل روز اولی که دیدش، خیره کننده بود.

ولی موهاش الان کوتاه تر بودن و یکم ته ریش داشت. با همه اینا بازم مثل قبل بود اما خب، خیلی متفاوت. زین احساس میکرد که هر لحظه ممکنه از کمبود اکسیژن بیهوش بشه.

چشماشون بهم برخورد کردن و انگار جفتشون نمیتونستن جلوی لبخندشون که داشت روی صورتشون شکل میگرفت رو بگیرن. یه دفعه زین میتونست دوباره نفس بکشه.

یه "سلام" کوچیک از دهنش خارج شد.

"هی" و واو اوکی، اون صداش کلفت تر شده بود.

زین نمیتونست چشم ازش برداره و انگار لیام هم نمیتونست.

"خیلی متاسفم که دیر کردم." لیام گفت و زین توی دلش آرزو میکرد معذرت خواهی کردن رو تموم کنه.

الان اینجایی. اصلا اهمیت نداره لاو. لطفا نگرانش نباش.

زین دلش می‌خواست همه این حرفا رو بزنه ولی بجاش فقط گفت "لطفا بشین"

و لیام نشست.

موجی از ادکلنش بینی زین رو پر کرد و زین احساس کرد هرلحظه ممکنه از هوش بره.

سکوت بینشون رو پر کرد و این سکوت باعث شد قلب زین احساس امنیت کنه. اونا قبلا همه چیز رو بهم میگفتن. اونا قبلا ساعت های تموم نشدنی‌ای باهم حرف میزدن ولی خب، قبلا اینکارو میکردن.

لی-ان هم ساکت بود. زین فکر کرد شاید فقط نمیخواد دخالت کنه.

"حالت-" صداش لرزید. "حالت چطوره؟"
میتونست به خودش سیلی بزنه بخاطر اینکه خیلی ضایع بود.

"من خوبم" لیام همینطور که می‌گفت سرشو تکون داد. "خوبم، تو چی؟"

بنظر میرسید که هیچکدومشون نمیدونستن چی باید بگن. با اینکه روبه‌روی هم نشسته بودن، انگار که مایل ها باهم فاصله داشتن.

"منم خوبم."

درد داشت. همه اینا درد داشت. زین درد داشت.

دوباره سکوت برقرار شد و زین فنجون قهوه اش رو برداشت تا یکم ازش بخوره.

"لاته با دارچین و یکم وانیل؟" لیام یه دفعه پرسید و زین به بالا و چشمای لیام نگاه کرد. اشتباه بدی بود.

اون چشما همچنان قهوه‌ای و درخشان بود مثل تمام سال های قبل. دوره های طلایی چشماش مثل همیشه قشنگ بودن و زین احساس کرد که قراره دوباره توشون گم بشه.

Lost & Found |Z.M| [Persian Translation]Where stories live. Discover now