TWO

218 58 5
                                    

Zayn p.o.v

نمیتونه خیلی سخت باشه، درسته؟ دیدن دوباره دوست پسر قبلیت برای اولین بار بعد از سه سال!

زین احساس می‌کردم هر لحظه ممکنه بالا بیاره.

هنوز نمیتونست بفهمه برا چی اون پیام رو فرستاد. البته که لیام مصاحبه رو دیده بود. برا چی نبینه وقتی توی تمام توییتر داشتن درموردش حرف میزدن؟ اما اینکه بهش پیام داد زین رو سوپرایز کرد.

اونا گهگاهی به هم پیام میدادن، مثلا وقتی یکیشون جایزه ای رو برنده میشد. بیشتر اوقات یه "کارت خوب بود" کوچیک یا وقتی یه سینگل جدید منتشر میکردن یه "عالیه". اونا یه مکالمه طولانی و عمیق نداشتن.

چرا صالا باید داشته باشن اخه. اونا سال ها پیش بهم زده بودن.

با این حال زین آرزو میکرد بیشتر باهم حرف میزدن.

وقتی یه رابطه طولانی داشته باشی شما به قسمتی از زندگی همدیگه تبدیل میشین و شروع میکنین به کم کم یکی شدن. لااقل این چیزی بود که لیام‌و‌زین همیشه بودن. هیچوقت "لیام و زین" نبود، هیچوقت "فقط لیام" یا "فقط زین" نبود. ( زین و لیام همیشه خیلی بهم نزدیک بودن و هیچوقت از هم جدا نمیشدن و مثل دوتا روح توی یه بدن میموندن.)

تمام رابطه‌اشون بر اساس اعتماد و حمایت ساخته شده بود پس وقتی یکیشون میرفت یه جای دیگه اون یکی هیچوقت تنهاش نمیذاشت. این چیزی بود که جفتشون اون موقع نیاز داشتن. یا حداقل این چیزی بود که زین فکرمیکرد‌.

اون هیچوقت حدس نزده بود که همه اینا برای لیام خیلی زیادی باشه اما خب این چیزی بود که در اخر باعث شد بهم بزنن. همه این دعواها و همدیگه رو عصبانی کردن ها، وقتی زین بهشون فکر میکرد، هنوز هم باعث میشد قلبش درد بگیره.

و حالا، بعد از سه سال اون کسی بود که از لیام خواست همدیگه رو دوباره ملاقات کنن.
بعد از اینکه پیام رو فرستاد، گوشیش رو پایین گذاشت و چشماش رو بست.

"اگه نخواد منو ببینه چی؟" با خودش فکرکرد. "چی میشه اگه..."

هیچوقت نتونست اون فکر رو تموم کنه برای اینکه گوشیش روی میز جلوش ویبره رفت و روی صفحش اسم لیام دیده شد.

اره حتما.
من شنبه وقتم آزاده.
Liam 5:23 pm

قلبش برای یه لحظه وایساد وقتی پیام رو دید. خیلی خب، پس واقعا قراره انجامش بدن.

12 ظهر توی کافه همیشگی مرکز شهر؟
Zayn 5:24 pm

زین میخواست آدرس رو هم بنویسه اما باز، امیدوار بود لیام آدرس جایی که برای اولين بار همدیگه رو سال ها قبل دیده بودن، یادش باشه.

خیلی خب، میبینمت پس.
Liam 5:24 pm

پس این یه قرار بود.
خب حالا نه قرار ولی خب خودتون میدونین دیگه.

Lost & Found |Z.M| [Persian Translation]Where stories live. Discover now