تو ماشین هیونگش نشسته بودن و داشتن برمیگشتن سمت خونه
تمام مسیر هنگ کرده بود و به اتفاقای این چند روز فک میکرد .
سرمای هوا و باد و بارونش تو این یه هفته زیاد شده بود
به ساعت ماشین نگاه انداخت که تقریبا نزدیکه غروب بود
یعنی ساعت ۶ و ۷
هر چقدر هم که از زمان راه افتادن به سمت خونه میگذشت، هوا بیشتر توهم گره میخورد.
تا اینکه بعد از چند دقیقه قطره بارونی روی شیشه آروم غلتید و پایین ریخت.
شاید این رخصتی برای شکسته شدن بغض چشماش بود.
همیشه بارون رو دوست داشت
شاید چون درکش میکرد
چون باعث میشد دیگه گریه هاش دیده نشن
واسه همین بهترین موقعیت برای خالی کردن احساسش بود._ جیمین
آخرش که چی؟+ آخر چی چی هیونگ؟
_ گریه کردن
فکر میکنی چیزو حل میکنه؟جیمین با کشیدن دستش روی صورتش اشکاشو پاک کرد و سرشو به معنای نه تکون داد.
سوبین آروم ماشین رو کنار خیابون نگه داشت
کمربندش رو باز کرد و رو به جیمین شد و دستاشو گرفت_ ببین
شاید حرفام تکراری باشه
مثل همه که میگن گریه نکن درست میشه و اینا
اما...
همیشه سعی کن همیشه آخر یه چیز رو ببینی
مطمئنم سال بعد همین موقع
زمانی که فصل سرما داره شروع میشه تو از این ماجرا خلاص شدی، مادرت هم خوب شده
چیز دیگه ای که نمیخوای
فقط اینکه این مدت چه جوری میگذره مهمه
مهم اینکه بعد از این ماجرا ها تو چه آدمی شدیجیمین سرش رو برگردوند و بعد از چند ثانیه باشه ای کوتاه گفت
_ در ضمن
اگه به جای فکر کردن به اینا دنبال یه راه حل باشی زودتر از اینا همه چیز به روال قبلی بر میگرده
اگه هزینه عمل و دارو های مادرت رو در نظر نگیریم
خیلی هم زیاد نیست
میتونی با چند ماه اضافه کاری از سرش خلاص شی+اوهوم
...
هیونگ_ جانم
+میشه بریم رودخانه هان؟
_ الان ؟
تو این بارون؟+ فقط میخوام یکم هوا بخوریم
سوبین سری تکون داد و راه افتاد
بعد از نیم ساعت اونجا رسیدن
الان دیگه هوا یه حالت خاکستری رنگی پیدا کرده بود و دم غروب بود.
از ماشین پیاده شده بودن
جیمین یکم جلو رفت و ایستاد
همینطور که سرش رو به آسمون بود و قطرات آروم بارون صورتش رو نوازش میکردن، دم عمیقی از هوای مطلوب اطرافش گرفت و سعی کرد با فکرای مزخرف توی ذهنش هوا رو بیرون بده.دور و اطرافش همه آدمایی بودن که زیر چتر دو نفره راه میرفتن و تنها دقدقه ی فکریشون این بود که مدت زمان حال خوبشون رو تخمین بزنن
در صورتی که جیمین باید مدت زمان گذر از این شرایط سخت رو تخمین میزد.
آدمایی هستن که مشکلاتشون بیشتر از ارامششون باشه
حالا با داشتن تفاوت ها و شباهت هایی با وضع الان جیمین
اما خب
این یکم
بی انصافانه ست
مخصوصا اگه خودت انتخاب نکرده باشی:)
YOU ARE READING
darling❣️ ( vminkook
General Fictionکاپل: Vminkook ژانر: 😈Angest, mafia, kink خلاصه: جیمین 21 سالشه و با مادرش که کمی مریض عه زندگی میکنه و اوضاع زندگیشون متوسطه ولی تعریفی نداره؛ یه باریستاس و از کار کردن تو یه کافه زندگی روزمرشون رو میگذرونه. گرایش: نامعلوم تهکوک تو دبیرستان رفیق...