Demon Time : Aaryan
دستمال رو روی خون روی دستش کشید و با خستگی روی صندلی نشست
صدای زنگ کلیسا
همهمه ی بچه ها
و صدای زنی که بقیه رو به دعا خوندن دعوت می کرد
دعوت.....
چه احمقانه!اونها حرف از برابری
انسانیت می زدن
اما حتی ذره ای از این کلمات رو درک نمی کردند!" لیوِتا! "
صدای بلند پسری باعث شد تکیه اش رو از صندلی بگیره و دود سیگار رو از ریه هاش بیرون بفرسته
داشت داخل کلیسا سیگار می کشید!
بی احترامی؟
اوه نه در واقع بی احترام واقعی افراد کثیفی بودن که خودشون رو پایبند به دین هاشون می دونستن و با انجام هر کار افتضاحی همچیز رو با کلمه « خدا اینطوری می خواد » ماستمالی می دادند!" عقلت رو از دست دادی؟!"
پسر با اخمی گفت و مچ دستش رو گرفت
گربه ی تیره رنگی داخل بغل پسر قرار داشت و پلاکی با اسم liveta دور گردنش قرار داشتصدای دویدنشون بر روی کف سنگی کلیسا در کنار داد های مردی که کلمه ی « کوک وایستا» رو به لب می اورد داخل اون محوطه ی قدیمی اکو میشد و هر لحظه حلقه ی انگشت های پسر جوون تر دور مچش تنگ و تنگ تر میشد
" داشتی داخل کلیسا سیگار می کشیدی؟!"
پسر گربه رو روی زمین گذاشت و در آهنی رو بست
تیشرت سفیدش بخاطر جای پنجه های گِلی گربه کثیف شده بود و موهاش به طرز بامزه ای تو هوا پخش بودن
اون داخل کلیسا زندگی می کرد!
و همچین استایلی داشت؟!" بخاطر اینکار ممکن بود مجازاتت کنن! "
پسر جوون تر لبه ی تیشرت سفیدش رو گرفت و تو لحظه ی کوتاهی اون رو جایگزین پوست سفیدش کرد
تتو ی گل رزي روی شونش کشیده شده بود و جاهایی که قابل دید بود با باند پیچیده شده بودندهر از گاهی از استرس با پیرسینگ گوشه ی لبش بازی می کرد و دستی به شقیقه اش می کشید تا موهای کوتاه و خیسش رو بالا بده
انگار مدت ها داشت به دنبال گربه ی تیره رنگش می دوید!" تو فکر کردی اونا....."
مقابل پسر ایستاد و سرش رو با لبخندی از تاسف تکون داد
اون بچه چی در موردش فکر کرده بود!
که اجازه می داد همچین آدم های پر ادعایی بهش دست بزنن!!" می تونن به من دست بزنن!؟"
صدای تق تق در مساوی شد با لرزش دست های باند پیچی شده ی پسر مو مشکی
انقدر از آدم های داخل این مکان می ترسید که الان هردوشون داخل کمد بزرگ و چوبی داخل اتاق بودند؟" متاسفم"
نیشخندی با دیدن گونه ی صورتی پسر جوون تر بخاطر نزدیکی بدن هاشون زد و با جلو بردن سرش بینیش رو روی گودی گردن پسر قرار داد
بوی شیرین بدن و پوست نرمش
دست هاش رو دعوت می کردند تا نقطه به نقطه ی اون عضله های خوش فرم رو لمس کنه و ناخنش رو روی پشت پسر بکشه!
YOU ARE READING
LiVeta
Fanfictionمی دونم پر از کثیفی ام سرخی خون روی لباسام منزجر کنندست اما.... من رو ببوس تا تمام افکارم از بین بره و فقط روی بوسیدن لب هات تمرکز کنم تا چشم هام رو ببندم و بجای دوباره دیدن اون صحنه ها..... حس بوسمون باشه که می بینم! دست هات رو روی گوشم بزار مکان ا...