Part 5

605 99 46
                                    






" یونگی.... تو مطمئنی؟"

زن با ابروی بالا رفته پرسید و نگاهی به پرونده ی داخل دستش انداخت

" بله مادام! این سومین باره که دارین این سوال رو ازم می پرسید!"

یونگی با لمس کردن شقیقش و فشوردن چشم هاش روی هم گفت
زن هربار این سوال رو با ریز کردن چشم های روشنش می پرسید و با دقت روش زوم می کرد
انگار که وارد یه اتاق بازجویی شده!

" گوش کن پسر, بچه ای که داری به فرزندی میگیریش... پارک جیمینه! مقصود من از حرف هام این نیست که پسر بدیه در واقع اون...."

" کاملا برعکس منه؟"

حرف نیمه کاره ی مادام رو کامل کرد و با گرفتن نفس عمیقی از روی مبل بلند شد
شاید....
این همون دلیلی بود که داخل چشم های کشیده ی پسر مو مشکی خودش رو دیده بود
طوری که اون با وجود تفاووت فاحششون...
اون رو کامل می کرد و دوست داشت یونگی رو از دید اون ببینه!

" دقیقا! ممکنه.... پشیمون بشی"

" فکر نکنم همچین اتفاقی بیوفته مادام باید...."

با دیدن عکس پسر روی پرونده ای که دست مادام بود لبخند کوچیکی زد و مقابل میز زن ایستاد
این تصمیم یهویی....
قرار بود چه تغییری تو زندگیش ایجاد کنه!؟

" چیزی رو امضا کنم؟ یا کار خاصی لازمه؟"

زن نفسش رو صدا دار بیرون داد و در آخر لبخندی زد
چکاری از دستش بر می امد؟
وقتی پسر کوچولوی همیشه مرددش که بزرگ کرده بود انقدر با جدیت در حال بیان خواسته ی قلبیش بود ‌!

اون مین یونگی ساکت و صبور
پسر شیطون و شری رو انتخاب کرده بود که مطمئنن باهاش قرار بود بُعد دیگه ای از این دنیا رو ببینه!

" نیازی نیست جیمین 18 سالشه و چون جایی رو نداشت اینجا نگهش داشتم اون یه پسر بالغه بهتره بری و با خودش صحبت کنی"

تشکری زیر لب کرد و به سمت اتاق 31 راه افتاد
آخرین اتاق این یتیم خونه ی قدیمی
خودش داخل اتاق شماره ی 9 بود
اتاق کوچیکی که کنار لوسیفر قرار داد
لوسیفر.....
درخت بزرگی با بزرگ های تیره رنگ و کلفت که اسمش کاملا از نظر یونگی لایقش بود!

با رسیدن به در اتاق ضربه ی ارومی زد و وارد شد
بخاطر نور خورشید که به سختی از بین پرده های خاکستری اینجا عبور می کرد اتاق کمی روشن شده بود و می تونست پسر کوچیکتر رو در حالی که بالشتی رو بین پاها و بازوهاش اسیر کرده ببینه

" جوجه؟"

کنار تخت پسر ایستاد و دستش رو سمت موهای پخش شده روی صورتش برد
اما حتی متوجه نشد جیمین کِی با گرفتن مچ دستش اون رو روی تخت خوابوند و الان روی شکمش نشسته بود!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 19, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

LiVetaWhere stories live. Discover now