Love Talk : wayv
اخم هاش برای لحظه ی کوتاهی از بین رفتن و نگاهش رو داخل چهره ی مرد چرخوند
با وجود اینکه قبلا هم به هم نزدیک بودند
اما هیچوقت نتونسته بود به جزئیات چهره ی بی نقص مرد دقت کنهانگار حتی اون خاله ی ریز گونه, بینی و کنار لبش هم با نظم چیده شده بودند تا مبادا زیباییش رو خراب کنند!
" من قرار نیست نقش یه زن لعنتی رو برات بازی کنم!"
خنده ی خفه ای از گلوش خارج شد و کلید رو برای باز کردن دست پسر برداشت
از اول هم دوست نداشت اون زنجیر ها باعث قرمز شدن مچ دست کوک بشن اما لجبازی اون پسر اجازه نمی داد تا کمی ملایم تر باهاش برخورد کنه!
" تو قرار نیست نقش کسی رو برام بازی کنی! کوک اگه دنبال یه بازیگر بودم تو الان اینجا نبودی! من جئون جونگکوک رو انتخاب کردم پس......کوک باش نه کس دیگه"
زنجیر رو باز کرد و به پسر اجازه داد تا با آزاد شدن دست هاش از روی تخت بلند بشه
مچ قرمز شدش رو مالش می داد و پاهاش رو بدون ریتم خاصی رو کف چوبی خونه می کوبوند
تردد رو می تونست از داخل اون دو تا سنگ زیبای اونیکس به راحتی حس کنه!" این قرار داد.... چطوریه؟"
لبخند کوچیکی روی لبش شکل گرفت و با نشستن روی صندلی خودکار و ورقه رو روی میز گذاشت
شاید باید به پسر کوچولوش می فهموند که قرار نیست مثل چیز هایی که شنیده زجرش بده!
البته هنوز برای استفاده از کلمه ی « ش» آخر جملش تا وقتی کوک ورقه رو امضا نکرده بود زود بود!" اتاق قرمزی وجود نداره! من می تونم هر مکانی باهات رابطه داشته باشم این اولین چیزیه که باید از این قرار داد و تفاوتش با اون کلیشه های احمقانه بدونی! همچیزت تأمین میشه و اجازه ی رفتن به هر مکانی رو داری اما....."
از روی صندلی بلند شد و قدم هاش رو به سمت پسری که برای چندمین بار نگاهش رو داخل نوشته ی قرار داد می چرخوند برداشت
جئون جونگکوک
دوست داری برای امضای اون قرار داد چی ازم بشنوی که انقدر منتظری!
یه پسر 19 ساله چه چیزی دوست داشت؟!" قبلش باید به من اطلاع بدی! اگه بهش علاقه داری می تونی بری دانشگاه و با دوستات خوش بگذرونی, برای خودت یه اتاق داری و.... برای خرید وسایلش هم خودت هستی اون اتاق من نیست که دلبخواه برات بچینم به عنوان یه جوون مطمئنم باید فضای شخصی خودت رو داشته باشی!"
صدای خِش مانند کشیده شدن خودکار روی ورقه
لبخندش رو بزرگ تر کرد
البته که درست حدص زده بود!
یه اتاق شخصی و فضایی که داخلش احساس خودش بودن بکنهکمترین حق یه جوون هم سن و سال کوک بود!
اما چه تاسف آور که خیلی ها ازشون محروم بودند!
YOU ARE READING
LiVeta
Fanfictionمی دونم پر از کثیفی ام سرخی خون روی لباسام منزجر کنندست اما.... من رو ببوس تا تمام افکارم از بین بره و فقط روی بوسیدن لب هات تمرکز کنم تا چشم هام رو ببندم و بجای دوباره دیدن اون صحنه ها..... حس بوسمون باشه که می بینم! دست هات رو روی گوشم بزار مکان ا...