Part 2

474 81 5
                                    


Drowning :  Dxvn


صدای هیس کشیدن باد به گوش می‌رسید
در قدیمی یتیم خونه  بخاطر شدت باد با صدای گوش خراشی باز و بسته میشد؛

" قربان نیازه همراهتون بیام داخل؟"

دستش رو به نشونه ی نه تکون داد و با حس ویبره ی  مکرر گوشیش با کلافگی اون رو برداشت و داخل ماشین پرت کرد
گاهی دلش می خواست می تونست همین کار رو با افرادی که بی منطق باهاش حرف می زدند و جز دردسر چیزی نبودند انجام بده!

" یونگی؟! "

صدای صاحب یتیم خونه باعث شد برگرده و لبخند کوچیکی روی لبش، با دیدن اون زن تپل و میانسال شکل بگیره
"مادام الیزا"
کسی که 10 سال کنارش بزرگ شد و همیشه با لبخند گریه هاش رو پاک می کرد
« یونگی، یادت نره تو هم یروزی آرامش رو پیدا می کنی و اون یه مکان نیست یه شخصه!»
این حرف زن...
هنوز هم مثل شعله ی کوچیکی بود که نه چندان زیاد اما باز هم قلبش رو گرم می کرد

" مادام از دیدن دوبارتون خوشحالم"

زن کلاسور آبی رنگش رو داخل دستش جا به جا کرد و با نوازش کردن پشت یونگی اون رو به سمت داخل یتیم خونه راهنمایی کرد

" منم همینطور....برات یه لیست از بچه ها آماده کردم همشون ساکت و ارومن درست مثل خودت تا دردسر ایجاد نشه اما...."

زن نگاهی به ورقه های روی کلاسور انداخت و عینک گردش رو مرتب کرد
انگار چشم های سبز رنگش به دنبال چیز مهمی می گشتند

" رنج سنی برات مهمه؟"

موهای بلندش رو بالا داد و نگاهی به ساعتش انداخت
برای جلسه کمی دیر کرده بود اما نمی تونست از همچین موضوع مهمی سر سری رد بشه!

" یه جوون دم دمی مزاج یا یه بچه که نیاز به مراقبت لحظه ای نباشه خوبه"

مادام خنده ی کوتاهی کرد و با باز کردن در اتاقش یونگی رو به داخل فرستاد

هنوز هم همون حس گرما رو داشت
درست مثل خوردن کلوچه و شیر گرم کنار شومینه

" مشکلی نیست, الان بچه ها رو....."

با باز شدن یهویی در توسط یکی از پرستار ها مادام ابرویی بالا انداخت و حالت جدی به خودش گرفت.
پرستار با حالت کلافه ای سمت مادام رفت و با گفتن چیزی کنار گوشش چهره ی زاری با خودش گرفت

باید اعتراف می کرد اولین بار بود که مادام رو کمی عصبی دیده بود طوری که انگار چیزی از کنترلش خارج شده

" یونگی یه لحظه همینجا منتظرم باش"

با رفتن مادام با کنجکاوی سمت دری که واردش شد رفت و دست هاش رو وارد جیب شلوارش کرد

" خدای من ببین چه بلایی سر هم اوردید!"

مادام با داد گفت و با کنار رفتنش باعث شد چهره ی دو پسری که انگار با هم بحث داشتن نمایان بشه
یکی با بینی زخمی و چشم کبود
و دومی....
پسری با چشم کشیده که یه زخم گوشه ی لبش بود و یه خراش روی پیشونیش قرار داشت

LiVetaWhere stories live. Discover now