Middle Of The Night : Rain Paris
ورژن راک اهنگهبا خوردن سیلی ای تو گوشش چشم هاش رو روی هم فشورد و لبش رو محکم گاز گرفت
جای دست مرد روی گونش می سوخت و از عصبانیت دست هاش رو به شدت مشت کرده بود
احساس یه برده رو داشت نه یکی که تو این کازینو کار می کنه!" م... متاسفم"
به لیوان شکسته ی روی زمین نگاهی انداخت و لبخند تلخی زد
آدم ها
بخاطر شکستن همچین چیز بی ارزشی
قلب و ارزش هم رو به راحتی میشکوندن
و این انقدر براش دردناک و غیر قابل درک بود که گاهی دوست داشت خودش رو از همچین دنیایی پاک کنه!" نامجون گوش کن, بهت گفته بودم حق نداری دردسر درست کنی برو گمشو قسمت SP"
مرد با عصبانیت گفت و شقیقش رو مالش داد
تا حالا تو قسمت SP نرفته بود
ولی مطمئن بود...
اون مرد جای درستی قرار نیست اون رو بفرسته!" مگه با تو نیستم گمشو!"
با آزاد کردن مشتش از پله ها پایین رفت و نگاهی به تابلو انداخت
با دیدنش احساس کرد بدنش برای لحظه ای تو شوک فرو رفته و عرق سرد شقیقش رو نمدار کرده
SP در واقع مخفف شده ی " sex place" بود
و این رو نوشته ی سفید رنگ روی تابلو به صورتش می کوبوند" اروم باش خب؟ تو فقط براشون نوشیدنی می بریزی... همین و بس!"
زیر لب با خودش زمزمه کرد و دستش رو وارد موهای آبی رنگ و کوتاهش کرد
اون مرد یه کابوس بود!
این مکان باعث شده بود از اون خونه ی قدیمی و بدبختی هاش خلاص بشه
ولی اون مرد....
دلش می خواست چشم هاش رو الان باز کنه و به سقف خاکستری رنگ اتاقش زول بزنهبا باز کردن در فکش رو بخاطر شنیدن صدا ها و بوی حال بهم زنی که داخل سالن پخش شده بود قفل کرد و با گرفتن نفس عمیقی سعی کرد راهی که باید بره رو پیدا کنه
اون با سکس مشکل نداشت!
چون آدم هایی هم اینجا بودن که برای وقت گذروندن با پاتنرشون داخل یکی از اتاق ها برن و از هم لذت ببرن
نه عوضی هایی که بدون توجه به هیچی روی زمین و کنار دیوار در حال سکس بودند و تنها چیزی که میشد ازشون حس کرد خیانت بود!" هی.... تو بارمنی؟"
با دیدن دختر و پسر لختی که رو به روش بودن آب دهنش رو صدا دار قورت داد و لب هاش رو برای زدن حرفی باز کرد
اره
می خواست این رو بگه
ولی حتی برای این هم عاجز شده بود" یا نکنه فرستادنت اینجا برای سکس؟"
با گرفته شدن دست هاش از پشت بالاخره صداش از گلوش بیرون امد و نگاهی به جمعیتی که رو به روش بودن انداخت
" م... من فقط بارمنم باشه؟ اگه نوشیدنی می....."
چشم هاش با لمس شدن عضوش گشاد شدن و سعی کرد دستش رو با وجود دستبندی که بهشون بسته شده بود باز کنه
لطفا تمومش کنید
چیزی بود که از چشم هاش خطاب به زن و مرد های مقابلش می خواست اما لب هاش از ترس حتی باز هم نمی شدند
YOU ARE READING
LiVeta
Fanfictionمی دونم پر از کثیفی ام سرخی خون روی لباسام منزجر کنندست اما.... من رو ببوس تا تمام افکارم از بین بره و فقط روی بوسیدن لب هات تمرکز کنم تا چشم هام رو ببندم و بجای دوباره دیدن اون صحنه ها..... حس بوسمون باشه که می بینم! دست هات رو روی گوشم بزار مکان ا...