ᴘᴀʀᴛ ᴛᴡᴇɴᴛʏ sᴇᴠᴇɴ

499 126 345
                                    




-خیلی خب رسیدیم
به خونه روبروش نگاه کرد
-اینکه دارم از استرس پس میفتم طبیعیه؟؟
+آره
-خوبه
طبق عادت نفس عمیقی کشید
-خیله خب... بریم تو کارش
سمت خونه رفت و زنگ در رو زد
-من هنوز استرس دارم
+وقتی همدیگه رو بغل کردید و زار زدید همه چیز درست میشه
با خنده سمت ییبو برگشت
-وانگ فاکینگ ییبو لطفا امیدواری نده
خانم شیائو : کیه؟
-پسر بچه بی معرفتت
خانم شیائو: وایی خدای من... ژان
در باز شد و صدای جیغ و داد مادرش، قابل شنیدن بود... گوش ژان رو محکم پیچوند و رو به ییبو گفت
خانم شیائو: بیا داخل پسرم... اصلا احساس معذبی نداشته باش
و در حالی که گوش ژان رو میکشید، به داخل خونه بردش... با خنده پشت سرشون راه افتاد
-این چه تبعیضیه اخه... من پسرتونم اینجوری استقبال می‌کنین ازم؟؟؟ اون پیرمرد که بچتون نیست اونجوری رفتار میشه باهاش؟؟؟
آقای شیائو: ساکت باش بچه اون مگه بی معرفتی کرده؟؟؟
-ببخشید خب
و این بود شروع بحث اون خانواده

سر میز شام نشسته بودن و بهم نگاه میکردن... با اومدن ژوانلو و ژوچنگ جو صمیمی خانواده برگشته بود و دیگه خبری از بزن و بکش نبود
خانم شیائو: پس مشکلی با خوردن این غذاها ندارین درسته؟؟؟
+همینطوره
آقای شیائو: پس منتظر چی هستین... شروع کنین
و خودش زودتر از همه مشغول شد... اواسط غذا خوردنشون بودن که خانم شیائو گفت
خانم شیائو: یه چیزی راجع به ژان فرق کرده
ژوچنگ: دیگه آدم نیست
خانم شیائو: نه عقل کل... یه جوری شده
-چجوری
خانم شیائو: مثل وقتایی که من با بابات دوست شده بودم... همونقدر که من سعی میکردم طبیعی باشم ولی ضایع بودم، رفتار میکنی
-هاااان؟
بلند داد زد و با تعجب به پدر و مادرش نگاه کرد
-چی میگین؟؟
آقای شیائو: راستش رو بگو پدر سوخته... دوست دختر پیدا کردی؟؟
-نه بابا... دوست دختر چیه(دوست پسر پیدا کرده)
با دیدن ژوانلو و ژوچنگ که سعی میکردن خندشون رو کنترل کنن و قیافشون به شکل ضایعی در اومده، قیافش رو حرصی کرد
خانم شیائو: با کسی رابطه داری؟؟
بلند خندید
-رابطه؟؟؟ من؟؟؟ عمرا... مگه دیوونم الان برم تو رابطه؟؟ سخنرانیهام راجب آزادی رو یادتون رفته یادآوری کنم براتون
همونطور که میخندید، نگاهش به ییبو که با ابروهای بالا رفته نگاهش میکرد برخورد کرد... خندش جمع شد و رو به پدر و مادرش که حالا با خیال راحت غذا میخوردن گفت
-من با یکی تو رابطه‌ام
خانم شیائو: تو رابطه ای؟؟
آقای شیائو: با کی؟؟؟
-ییبو... وانگ ییبو
خانم شیائو: ها؟؟؟ اون بگه با کی تو رابطه‌ای؟؟
سمت ییبو برگشتن و به ژوچنگ و ژوانلو که پهن شده بودن روی میز، توجهی نکردن
خانم شیائو: پسرم تو بگو... این پسر با کی رفته تو رابطه؟؟
به چشمهای خانم  شیائو خیره شد
+من

*******************************************

روی مبل روبروی آقا و خانم شیائو نشسته بودن و بهم نگاه میکردن
خانم شیائو: از کی تا حالا تو رابطه‌این؟؟؟
-از همون وقتی که یهویی غیب شدم
خانم شیائو: یعنی این همه مدت با همین بعد به من و بابات نگفتی؟؟؟
+متاسفم... ولی موقعیتش پیش نیومد
سری به نشونه ی تایید تکون داد و بیشتر به ییبو نزدیک شد
آقای شیائو: یعنی الان ژان، پسر ما، جفت مقدر شده توعه؟
+همینطوره
خانم شیائو لبخندی زد
خانم شیائو: یعنی به جای عروس، یه همچین داماد خوش قد و بالایی نصیبم شده؟؟
-مشکلی نداری؟؟
خانم شیائو: تو ساکت... همچنین شما دوتا که تا الان به من نگفتید
هر سه تاشون: ببخشید
خانم شیائو: فقط به یه شرط میبخشم... امشب پیش ما بمونید... نمیدونید چقدر دلم تنگتونه
ژوچنگ: من که مشکلی ندارم
ژوانلو: منم همینطور
-ما هم میمونیم... میمونیم دیگه؟؟
و با نگاه جرعت داری بگو نه که آتیشت بزنم بهش بهش نگاه کرد
+هوم
ولی ژان از کجا میدونست اون شب قراره به یکی از پر استرس ترین شب زندگیش تبدیل بشه؟؟؟ خب اون که قطعا از افکار ییبو خبر نداشت(میخوان فیلم ترسناک ببینن)

𝚈𝙾𝚄𝚁 𝚃𝙰𝚂𝚃𝚈 𝙱𝙻𝙾𝙾𝙳(𝚂𝚎𝚊𝚜𝚘𝚗 2)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant