2_ Yes, I care about you

193 51 41
                                    

سلامم ^^

شرمنده بابت تاخیر.
ووت و کامنت یادتون نره و اینکه دوستاتونو تگ کنین 🙂 همین دیگه

_____

چشم‌هاش رو که باز کرد برای چند ثانیه‌ای گیج بود اما بعد لبخند کمرنگی زد. سان سرش رو روی سینه‌ش گذاشته بود و محکم کمرش رو بغل کرده بود. اونقدر عمیق خوابیده بود انگار سالها بیدار مونده بود. خب... مثل اینکه دیشب خیلی خسته‌ش کرده بود.

وو یونگ دستش رو توی موهای مشکی سان فرو برد و لبخندش بزرگ تر شد. سان معمولا صبح خیلی زود میرفت و خیلی کم پیش میومد اینجوری راحت بخوابه. احتمالا امروز مرخصی داشت یا هر چیز دیگه‌ای. وو یونگ زیاد از کارش سر در نمی‌آورد، فقط خوشحال بود که سان الان کنارش بود و مثل یک گربه بهش چسبیده بود. همین براش کافی بود.

دوباره چشم‌هاش رو بست و سعی کرد بخوابه اما انگار بعد از دیدن سان و حس کردن عطر موهاش از اون فاصله‌ی نزدیک، خوابیدن سخت شده بود. فقط تونست منتظر بمونه و از بالا به اون موجودی که موقع خواب خیلی مظلوم میشد نگاه کنه. هر چند این کار مورد علاقه‌ش بود که زیاد فرصت انجام دادنش پیش نمی‌اومد.
نگاه کردن به صورت چوی سان بدون اینکه اخم کنه و روش رو برگردونه و بهت بگه عجیب رفتار میکنی، تقریبا غیر ممکن بود.

نزدیک ساعت ده، سان تکون خورد و محکم تر بدن برهنه‌ی وو یونگ رو بغل کرد. سرش رو بالا برد و به وو یونگ نگاه کرد. لبخند خسته‌ای زد که با ترکیب موهای شلخته‌ش خیلی کیوت شده بود. " تو زودتر بیدار شدی... "

وو یونگ موهای سان رو از روی پیشونیش کنار زد و با علاقه به صورتش نگاه کرد " دو سه ساعتی میشه. "

سان سرش رو کج کرد. لپش رو روی سینه‌ی وو یونگ گذاشت. با صدای خشدار صبحگاهیش غر زد " تو چرا... چرا منو بیدار نکردی؟ "

وو یونگ دستش رو روی گردن سان گذاشت و با نوک انگشت‌هاش نوازشش کرد. لبخند از لبش پاک نمیشد. سانی که سر صبح اینجوری محکم بغلش کرده و بهش غر میزنه واقعا ستودنی بود. " نتونستم بیدارت کنم. مثل یه کیتن خوابیده بودی. "

چشم‌های سان گرد شد. کمی جا به جا شد و نیشگونی از پهلوی وو یونگ گرفت. صدای ناله‌ی پسر رو که شنید خودش رو بالاتر کشید و و این بار نیشگونی از نوک سینه‌ش گرفت ولی ولش نکرد " به کی گفتی کیتن؟ "

وو یونگ سعی کرد دست سان رو عقب بزنه ولی موفق نشد. بین خنده‌هاش ناله کرد " بسه بسه تو کیتن نیستی... بسه... "

سان نوک سینه‌ی پسر رو محکم تر پیچوند و اخم ساختگی‌ای کرد " جدی باش نخند. کی کیتنه؟ "

دردش زیاد بود. وو یونگ واقعا نمی‌تونست خندیدن رو کنترل کنه اما دردش هم میومد. سعی کرد نخنده هر چند زیاد تاثیری نداشت " تو نیستی... تو کیتن نیستی... شیری، ببری، ولی کیتن نیستی "

Le Tasian Where stories live. Discover now