چای آرامبخشی که پزشک مخصوصش براش آماده کرده بود رو نوشید و فنجون خالی رو سرجاش برگردوند.
بهار همیشه سرحال میآوردش. عطر خوش شکوفههای گیلاس و گلهای رنگارنگ داخل باغ که ریههاش رو پر کرده بود اونقدر آروم و ریلکسش میکرد که دلش یه همخوابی داغ با یکی از همسرانش رو میخواست.
ندیمه رو صدا زد و کمی بعد زن آراستهی میانسالی وارد شد.× با من امری دارید سرورم؟
همینطور که با ابهت خاصی روی صندلی سلطنتیش شق و رق نشسته بود و یه دستش رو روی دستهی کندهکاری شدهی اون گذاشته بود به ندیمه خیره شد.- ملکهی دوم رو برای امشب حاضر کنین.
ندیمه تعظیم بلند و بالایی کرد و از اتاق خارج شد تا دستور پادشاه رو اطاعت کنه.
ناهارش رو وسط باغ زیر آلاچیق مجللش خورد و به اتاقش برگشت تا قبل از جلسهی عصرش کمی استراحت کنه.چند ساعت بعد درهای بزرگ اتاق جلسه باز شدن و پادشاه به همراه محافظ شخصیش وارد شد.
تمامی افراد داخل اتاق به احترامش ایستادن و چند لحظه بعد وقتی پادشاه روی صندلی مخصوصش جا گرفت به همگی اجازهی نشستن داد.
گزارشها حاکی از در رفاه بودن کل شهرهای تحت سلطهی پادشاه بود و بعد از چند ساعت همفکری برای بهتر کردن وضع کمبود آب مناطق خشکی زده بالأخره پادشاه به همراه محافظش از اتاق خارج شد.- با من به باغ میای؟
درحالیکه به سمت خارج از قصر قدم برمیداشت پرسید و هرچند جوابش چیزی جز اطاعت کردن نمیتونست باشه اما سهون برای محافظ شخصیش ارزش ویژهای قائل بود!+ البته سرورم، باعث افتخاره.
مرد با لحن محکم و سرد همیشگی جواب داد و به همراه پادشاه از قصر خارج شدن.
هوای غروب کمی خنک بود و نسیم آرومی که میوزید عطر شکوفههای گیلاس رو به همراه داشت.- ندیمهها رو مرخص کن.
محافظ با تعظیم کوتاهی خواستهی پادشاه رو اطاعت کرد.
چند لحظه بعد سهون زیر آلاچیق روی تشک مخملش نشسته بود و محافظ، کنار صندلیش درحالیکه دست به کمان بود و با اخم کمرنگی اطراف رو از نظر میگذروند ایستاده بود.- انقدر سخت نگیر خطری تهدیدم نمیکنه، میتونی بشینی.
+ راحتم پادشاه، شما با خیال راحت استراحت کنین.
محافظ درحالیکه نگاهش همچنان با سوءظن درحال آنالیز اطراف بود جوابش رو داد.- خیالم راحته... خیلی راحت.
پادشاه درحالیکه به بالشتکهای پشتش لم داده بود و دستهاش رو دو طرفش باز کرده بود با لبخند پر از آرامشی گفت.با شنیدن صدای پایی محافظ با عجله برگشت و قبل از اینکه تیری بیرون بکشه و آمادهی پرتاب بشه، ندیمهی پادشاه رو دید که به طرفشون میومد.
× سرورم؟
YOU ARE READING
Seducer King
Fanfictionاوه سهون بعد از درمیون گذاشتن راز بزرگش با پدرش سیلی محکمی از پادشاه دریافت کرد که باعث شد برای همیشه رازش رو توی دلش پنهان کنه. اما بعد از گذشت سالها و با در دست گرفتن سلطنت، دیگه دلیلی برای کنترل کردن خودش نمیدید. ♤نام فیک: پادشاه اغواگر ♤کاپل:...